افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - نقش چلیپا
... بر شاخسار دوحه طوبی نهاده ای
راهب صفت همی به کلیسای چهر دوست
ترک جهان به عادت ترسا نهاده ای ...
... ای دزد اهرمن خو طرار فتنه جو
دامم به راه دین پی یغما نهاده ای
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
... عزم سفر کوی تو داریم و نباشد
جز لخت جگر توشه راه سفر ما
ماییم همان نخل که در دامن اطفال ...
... افسر به حریم در آن دوست رسیدیم
بد خضر در این راه همی راهبر ما
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
... ای کاش همچو دامنش افتادمی به پای
تا بوسه اش همی زدمی خاک راه را
افسر بنال خوش که کسی منع عاشقان ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
... دست غمت این خانه زیر و زبرم را
جانم به لب و سوی توام راه نباشد
ای وای صبا گر نرساند خبرم را ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
... که سوی منزل لیلی برد پی
اگر مجنون نپوید راه حی را
بر آن بلبل بباید زار بگریست ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
... سوزد به یک نفس تف عشق آن گیاه را
عمری است فرش راه طلب دیده کرده ام
شاید قدم نهی دگر این فرش راه را
شب ها ز بس که اشک ز چشم ترم چکد ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
... واندر شکنج موی چه دلهاش مبتلاست
او خود به عشوه راه رود در میان خلق
یا آن که ماه را کله و سرو را قباست ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
... کسی که صورت و معنی ندیده است نداند
میان کعبه و بتخانه راه صدق کدام است
چو دیدم آن بت عیار خویشتن نپرستم ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
... کایینه گری شیوه هر بی بصری نیست
در راه وفاداری آن سخت دل افسر
جز خضر محبت دگرم راهبری نیست
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
... گنج ها می طلبد دوست ز ویرانه دل
به من راه نشین طرفه گمانی دارد
سود ما مردن در عشق و زبان هستی ماست ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
... خواجه آن نیست که در خانه غلامی دارد
غیر اگر راه به پیرامن او برد چه غم
خلوت خاص بتان شارع عامی دارد ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
... دین و دل دادم و اول قدمم پیش نرفت
راه عشق است که این گونه خطرناک افتاد
می اگر لعل مروق شد و یاقوت روان ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
... هر نفس ز آمدنش در تن ما جان آید
آن که ننشست و به اکراه برفت اینک باز
فرش راه طلبش دیده یاران آید
مدعی قالب بی جان شده کان جان جهان ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
... ای خوش به دیار تو که ویرانه ندارد
ناصح مکن افسوس و مزن راه من از عشق
سودا زده غم سر افسانه ندارد ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
... صد گنج از آن گوشه ویرانه به دست آر
در راه وفا شمع صفت ز اشک دمادم
آبی ز پی آتش پروانه به دست آر ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
... به غیر آن که بدست غم تو جان بسپارم
نماند بر من بیچاره راه چاره دیگر
در این سحرگه ما را ستاره سوخته عشقت ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
... از دلم دیده فرو ریخت عقیقین گوهر
نبرد شیفتگی راه به غم خانه دل
نشود شیفته گر زلف تو از باد سحر ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
... خواستم در حلقه زلفت شبی منزل کنم
بست بر من خط و خال عارضت راه عبور
غافلی از رمز عشق و سر درد عاشقی ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
... دور از نظر شدی تو و عمری بود که ما
داریم دیده در طلبت فرش راه باز
ای نفس شوم شرمی از این کرده های زشت ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
... یک کودک ار ز عشق برآید به کارزار
بر عقل چیره بسته شود راه پیش و پس
در سینه ام دلی است که سوزد سپندوار ...