گنجور

 
افسر کرمانی

بر فرق کوه اگر بزنم برق آه را

سوزد چنانکه آتش سوزنده کاه را

بر اشک و آه من به غلط طعنه ها مزن

بنگر چها اثر بود این اشک و آه را

این اشک دجله ای است که ویران کند جهان

و این آه شعله است که سوزد گیاه را

با سنگدل بتی سر و کارم فتاده است

کو از ثواب فرق نیارد گناه را

جای زنخ بداده به پیرامن عذار

ز افسونگری به ماه رسانیده جاه را

ای کاش همچو دامنش افتادمی به پای

تا بوسه اش همی زدمی خاک راه را

افسر بنال خوش که کسی منع عاشقان

نتوان نمود، ناله بیگاه و گاه را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode