در دام گرفتند و شکستند پرم را
وانگاه به بازیچه بریدند سرم را
ای کاش سرم را که به بازیچه بریدند،
بریان ننمودند بر آتش جگرم را
عالم همه طوفان شود، ای وای به مردم
خشک ار نکند آتش دل چشم ترم را
هر لحظه ز بیداد دگر زیر و زبر کرد،
دست غمت این خانه زیر و زبرم را
جانم به لب و سوی توام راه نباشد
ای وای، صبا گر نرساند خبرم را
در کوی تو آسوده توانم که بیایم
گر اشک روانم نکند گل گذرم را
افسر نبود در همه کشور خوبی،
دادی که بود دلبر بیدادگرم را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنجی که به خاطر جدایی و بیعدالتی تجربه میکند سخن میگوید. او بیان میکند که چگونه گرفتار مشکلات شده و در حالت ناامیدی به سر میبرد. احساس میکند که سرش به بازیچهای تبدیل شده و نمیخواهد که آتش دردش به دیگران برسد. شاعر از محبت و دلبر خود یاد میکند و به دشواریهایی که در عشق و زندگی دارد اشاره دارد. در نهایت، او امیدوار است که به معشوقش برسد و در کنار او آرامش بیابد.
هوش مصنوعی: گرفته شدم و بالهایم را در دام شکستند، سپس سرم را به عنوان سرگرمی بریدند.
هوش مصنوعی: ای کاش وقتی سرم را که به عنوان یک اسباب بازی بریدند، بر آتش قلبم نمیگذاشتند تا بسوزد.
هوش مصنوعی: اگر همه چیز به هم بریزد و دنیای پیرامون آشوب شود، چقدر برای مردم بیاحساس و بیتوجه جای تأسف دارد که آتش عشق و احساسات من در چشمانم به وضوح دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: تکانههای غم تو باعث شده که زندگیام هر لحظه دچار آشفتگی و تغییر شود.
هوش مصنوعی: من در آستانه مرگ هستم و تنها به تو فکر میکنم، اما افسوس که باد صبا نتواند پیام مرا به تو برساند.
هوش مصنوعی: در محله تو میتوانم به راحتی بیایم، حتی اگر اشکهایم مانع عبورم شوند.
هوش مصنوعی: در هیچ کجای کشور، هیچ فرماندهای به خوبی وجود نداشت و تو به من دادی که دلبر ستمگرم را.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تمکین خرد برد ز سر شور و شرم را
پیری برهاند از شب غفلت سحرم را
مانند ترنجم که خزان است بهارش
دم سردی دی تازه کند برگ و برم را
تا سدره بپرم اگرم در بگشایند
[...]
تا سوخت به داغ تو محبت جگرم را
گلهای چمن آینه کردند پرم را
از موج حلاوت دل مرغان چمن سوخت
هر چند فشاندند به خامی ثمرم را
آن در یتیمم که درین قلزم خونخوار
[...]
از گریه خلاصی نبود چشم ترم را
کردند بحل بر مژه خون جگرم را
شمشیر تو از جیب برآورد سرم را
دام تو به پرواز درآورد پرم را
پرواز هوایش نه باندازة بالست
[...]
افزود جفای بت بیدادگرم را
زین به چه اثر بود دعای سحرم را؟
او از همه کس در طلب مژده مرگم
من هر دم ازین شاد که پرسد خبرم را
وقتی که ز کوی تو برد سیل سرشکم
[...]
دردا که بود خاصیت این چشم ترم را
کز گریه ز روی تو ببندد نظرم را
دل بستگیم تازه به دام تو شد اکنون
کز سنگ جفا ریختهای بال و پرم را
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.