گنجور

 
افسر کرمانی

گشتیم همه عالم و جای دگری نیست

دیدیم و ز سودای غمت خوبتری نیست

تا شیفته سامان گذرد خاطرم ای دوست،

از زلف تو در خاطرم آشفته تری نیست

سرتاسر نخجیرگه عشق مپندار،

کز ناوک مژگان تو خونین جگری نیست

جانانه وبل جان منی زآن رخ و زآن لب

پنهان ز چه دارم، که جز اینم هنری نیست

دارند به گلزار تو مرغان خوش آواز

پرواز، و دریغا که مرا بال و پری نیست

دیدار رخت نیست مگر کار سکندر

کایینه گری شیوه هر بی بصری نیست

در راه وفاداری آن سخت دل، افسر

جز خضر محبت دگرم راهبری نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode