غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
نقشی ز خود به راهگذر بسته ایم ما
بر دوست راه ذوق نظر بسته ایم ما
با بنده خود این همه سختی نمی کنند ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
... نشاط گوش بر آواز قلقلست بیا
پیاله چشم به راه کشیدنست مخسپ
نشان زندگی دل دویدنست مایست ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
... ز روز هجر سخن در میان چرا انداخت
منم که با جگر تشنه می نوردم راه
به وادیی که خضر کوزه و عصا انداخت ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
... غیرت گرمی هنگامه صنعانم سوخت
پایم از گرمی رفتار نمی سوخت به راه
در قدم سوختن خار بیابانم سوخت ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
... ز وضع روزن دیوار می توان دانست
که چشم غمکده ما به راه سیلابست
ز ناله کار به اشک اوفتاده دل خون باد ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
... زارتر هر که حق گزارترست
خسته از راه دور می آیم
پا ز تن پاره ای فگارترست ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
... بی کسی های من از صورت حالم دریاب
مرده ام بر سر راه و کف خاکم کفنست
حیف باشد که دلم مرده و پرسش نکنی ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
... دریچه باز و به دروازه اژدها خفته ست
به راه خفتن من هر که بنگرد داند
که میر قافله در کاروانسرا خفته ست
دگر ز ایمنی راه و قرب کعبه چه حظ
مرا که ناقه ز رفتار ماند و پا خفته ست ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
... زین سو هوس جانسپری توخته ای هست
در راه ثوابش قد افراخته ای نیست
در بزم عتابش رخ افروخته ای هست ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
... از پرنیان به عربده راضی نمی شود
خار ره تو چشم به راه پلاس کیست
لطفت به شکوه از هوس بی شمار من ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
... رشک آیدم به روشنی دیده های خلق
دانسته ام که از اثر گرد راه کیست
با من به خواب ناز و من از رشک بدگمان ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
در تابم از خیال که دل جلوه گاه کیست
داغم ز انتظار که چشمش به راه کیست
از ناله خیزی دل سختش در آتشم ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
... دیر خواندی سوی خویش و زود فهمیدم دریغ
بیش از این پایم ز گرد راه پیچیدن نداشت
جوش حسرت بر سر خاکم ز بس جا تنگ کرد ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
گل را به جرم عربده رنگ و بو گرفت
راه سخن به عاشق آزرم جو گرفت
لطف خدای ذوق نشاطش نمی دهد ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲
... ور سزد آن که سرکنی گیر که سرسری گرفت
جاده شناس کوی خصم بودم و دوست راه جوی
منکر ذوق همرهی خرده به رهبری گرفت ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
... ریگ در بادیه عشق روانست هنوز
تا چه ها پای در این راه به فرسودن رفت
باخت از بس که زلیخا به تماشای تو رنگ ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
... هرزه مشتاب و پی جاده شناسان بردار
ای که در راه سخن چون تو هزار آمد و رفت
برق تمثال سراپای تو می خواست کشید ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
... چون می توان به رهگذر دوست خاک شد
بر خاک راه ناصیه سودن چه احتیاج
بنگر که شعله از نفسم بال می زند ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
... ناز این همه یعنی چه کمر هیچ و دهان هیچ
در راه تو هر موج غباری ست روانی
دلتنگ نگردم ز برافشاندن جان هیچ ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
... خود را به شاهدی بپرستیم زین سپس
در راه عشق جاده دیگر کنیم طرح
از داغ شوق پرده نشینی نشان دهیم ...