... ساربانا خاطر ما شاد کن

ساز راه کوفه و بغداد کن

سامری گشتم ز شوق سامره ...

... زنده ساز این استخوانهای رمیم

من بخوانم نکهت پیراهنی

بوی پیراهن کجا و چون منی

یک غباری پس هزاران خاک پاک ...

... مملکت بیصاحب است ای پادشاه

الله الله پای دولت نه براه

برف باریده است بر باغ جهان ...

... این یتیمان را بکش دستی به سر

راه حق بستند بر ما این فرق

راه حق بگشا به ما ای راه حق

لوح دوران شد تهی از نقش حق ...

... آن دگر بر کتف او می جست چست

وان دگر بر دامن او راه جست

کای تورا بختی گردون زیر بار ...

... گام زن شد آن رسول نیک پی

ناقه آسا راه می فرمود طی

بار دیگر آن دو شمع جمع خاص ...

... هم سبوی خالی از دوشاب دوغ

قشر باشد جز به قشرش راه نیست

هیچ اوصافی ز مغز آگاه نیست ...

... سینه هاشان را دل آگاه داد

در دبستان خردشان راه داد

همچنین آن نقشهای بیحساب ...

... غمگساران شفاعت گسترند

راه نومیدی گرفتن بس خطاست

بلکه انکار صفتهای خداست ...

... جز یکی از کار دل آگاه نیست

این و آن را در دل کس راه نیست

کار دل چون باشد از جز او نهان ...

... می کشاند آب را دهقان به زور

تا به پای خوشه ها از راه دور

دید اندر گاو و خر چون پای راه

بردشان با چوب لت تا آبگاه ...

... گر سرم را نیست دستار و کلاه

گو نباشد فرق ما و خاک راه

رفت اگر خاک سرای من به باد ...

... ظلم و نکبت ظاهر از سیمای او

راه و رسم صوفیان خواهی تمام

حلق و جلق و دلق باشد والسلام

... تاتلی بگرفته سویش تاختم

در تمام راه با خود در عتاب

کای دریغا دیر ماندم از صواب ...

... صوفی اندر خواب و شب بیگاه بود

ای دریغا چشم او بر راه بود

حلقه گر بر در زنم این خانه را ...

... ای دریغا وقت خود کردم تباه

ای دریغ و درد کافتادم ز راه

ای دریغا عمر من بر باد رفت ...

... حال جان را جز یکی آگاه نیست

جز یکی را سوی جانها راه نیست

این یکی را از خود ای جان شاد کن ...

... چار دعوت را شبی لبیک گو

سوی گردون راه خود یک یک بجو

مرهم زخم دل ناشاد خواه ...

تا بگویم باقی احوال شاه

با گروه کودکان در عرض راه

زانکه اصحابند در مسجد غمین

چشم اندر راه خیرالمرسلین

مخلصی جوزانکه اصحاب رسول ...

... هستی ما هست مطلق شد برآن

منکشف از راه تحقیق و عیان

نی ز تقلید نیا و مام خویش ...

... چون تویی قانون نباشد در طریق

فرد و تنها راه رفتن بی رفیق

یا کشیدن آب و نان بهر عیال ...

... روح را بهر خلافت پادشاه

جانب جسمانیان بنموده راه

شهر بند تن نشیمن گاه او ...

... از گناه این خلیفه عذرخواه

ای جوارح راه خدمت پیش گیر

ای قوی دامان خدمت را بگیر ...

... کار را با عقل دانا دل گذار

هین تو هم ای عقل راه شرع گیر

آنچه شرع آگهت گوید پذیر ...

... تا شوند از مدخل و مخرج خبیر

راهها یابند از بالا و زیر

عقل دوراندیش را غافل کند ...

... هست دیوی را در آن منزل قرار

چون هوا در خانه ی دل راه یافت

راه آنجا در گه و بیگاه یافت

... انجمن سازید در پیرامنم

تکمه بگشایید از پیراهنم

تا بدامان جیب جان چاکم کنید ...

... ای دریغا یوسفم در چاه شد

او بماند و کاروان در راه شد

دیو اورنگ سلیمانی گرفت

کشور جم راه ویرانی گرفت

دیو آمد تاخت بر ملک دلم ...

... همچو من یاری به هجران سوخته

دیده اندر راه جانان دوخته

دور از یار و دیار افتاده ای ...

... ای ز آغازت ازل آگاه نی

وی به انجامت ابد را راه نی

ای چراغ زندگی روشن ز تو ...

... سرو قد در خدمتت افراخته

قمری اندر راه تو جان باخته

ای خلاصی بخش در زندان اسیر ...

... بنگر این بیداد و بستان داد او

غرقه را سودای ساحل راه بخش

سرنگونی را نجات از چاه بخش ...

... بی پناهی را درآور در پناه

گمرهی را سوی خود بنمای راه

آتشی از خرمنی خاموش کن ...

... اهرمن را داده ام ره در حصار

راه من زد هم هوا هم اهرمن

دامن تو این زمان در دست من ...

... گر تورا ره در حضور شاه نیست

هیچت اندر حضرت شه راه نیست

ملتزم شو خدمت درگاه را ...

... منزلش را بوسه ی دیوار ده

خانه اش را سر به خاک راه نه

یا بجو خاکی که آن شه را گذار ...