گنجور

 
ملا احمد نراقی

زان سبب فرمود آن شاه اجل

نیت مؤمن بود به از عمل

زانکه او جان است و اعمال تو جسم

نیت معنی بود کردار اسم

آن کشاند دل سوی دل آفرین

دل بپردازد زیاد آن و این

این تنت را باز دارد از وبال

از برای جسم تو باشد کمال

جز یکی از کار دل آگاه نیست

این و آن را در دل کس راه نیست

کار دل چون باشد از جز او نهان

کس بجز از او نخواهد زان نشان

کار دل فاش است و نپذیرد ریا

باشدش از این و آن چشم جزا

دل بود پاینده تن گردد هلاک

دل سوی جانان رود تن سوی خاک

کار تن سهل است فکر دل کنید

نقش باطل را ز دل زایل کنید

دل یکی دلدار هم باید یکی

می‌نگنجد در یکی دو بی شکی

آنچه آن او بود بسپر به او

حیث لایطمع الیه غیره

دل بود آیینهٔ رخسار یار

پرده زین آیینه بفکن زینهار

خالی این آیینه از زنگار کن

پس مقابل با رخ دلدار کن

او همی گوید تو را با صد گله

می‌روی آخر کجا ای صد دله

رو متاب از ما که ما آن توایم

دلبر و دلدار جانان توایم

ما از آن تو تو آن کیستی

ما به یاد تو تو یاد چیستی

می‌کشد گاهی به لطفت گه به ناز

گه به خود خواند به بانگت گه به راز

گه فرستد نامه‌ات گاهی پیام

گه به بیداریت خواند گه منام

حسن او گر با تو طنازی کند

لطف او یاری و دمسازی کند

رانَدَت گر دور باش حشمتش

خواندت در دم صفیر رحمتش

چون تو را با غیر بیند در نشاط

غیرتش بُرّد میانتان ارتباط

زشت باشد در نظرها روی تو

دور گرداند ز دلها خوی تو

تو مبادا با رقیبان خو کنی

رو به غیر آری و ترک او کنی

در دلت بیند اگر سودای غیر

یا به جای او در آنجا جای غیر

غم فرستد تا دلت را خون کند

خون کند وز دیده‌ات بیرون کند

با رقیبان بیندت گر در سخن

برزند مشتی ز غیرت بر دهن

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی