گنجور

 
ملا احمد نراقی

آن شنیده‌ستی که شاهنشاه دین

پیشوای اولین و آخرین

سوی مسجد روزی از دولتسرای

می‌شدی تا فرض حق آرد به جای

اتفاقاً کودکی چند از عرب

در ره شه در نشاط و در طرب

خاک بازی می‌نمودند آن گروه

در ره آن پادشاه با شکوه

چونکه دیدند آن شه لولاک را

آن جهان جان و جان پاک را

جمله سوی او دویدند از طرب

جزوها را سوی کل باشد هَرَب

هر شراره بین گریزان تا اثیر

قطره‌ها بنگر به دریاها قطیر

چون نماند جسم و جان را ارتباط

وارهند از امتزاج و اختلاط

جان علوی پر زند تا لامکان

جسم خاکی جا کند تا خاکدان

جان گریزد سوی علیین پاک

تن گراید جانب آن تیره خاک

آنکه از نور است آمیزد به نور

در نگارستان اقلیم سرور

وین که از سجین و خاک تیره بود

رفت و اندر خاک ظلمانی غنود

خاصه آن کلی که هر کل جزو اوست

او بود مغز و دو عالم جمله پوست

مصطفی جانست و عالم جمله جسم

مصطفی معنی بود کونین اسم

کودکان چون زادهٔ ایمان بُدند

جانب آن قلزم ایمان شدند

چون به ایمان نطفه‌شان شد مستقر

حرف ایمان بود ایشان را پدر

پس در آن ره چون پدر را یافتند

بی محابا سوی او بشتافتند

دست در جیب و گریبانش زدند

پنجه اندر طرف دامانش زدند

آن یکی بگرفته دامانش به کف

وان دگر بر دامن او با شعف

آن دگر بر کتف او می‌جَست چُست

وان دگر بر دامن او راه جُست

کای تو را بختی گردون زیر بار

نُه سپهرت ناقه‌ها اندر قطار

یا رجاء‌الخلق فی نیل‌الامل

کن لنافی یومنا هذا جمل

یا غیاث‌الخلق یا کهف‌الامم

اشتر ما کودکان شو از کرم

اشتر ما شو ولی رهوار باش

قد دوته فرما و اشتروار [؟] باش

چونکه می‌دیدند اطفال عرب

کان شه عالم نبی منتخب

جای می‌دادی به کتفش گاهگاه

آن دو نور دیده را بی اشتباه

می‌نشانیدی به آن کتف گزین

آن دو شمع محفل اهل یقین

آن دو یکتا گوهر بحر وجود

آن دو تابان اختر برج شهود

دو سبق خوان دبستان الست

آن دو از پستان ایمان شیر مست

آن جوانان جنان را افتخار

عرض خلاق جهان را گوشوار

قرتا عین رسول‌المؤتمن

بضعة‌الزهرا حسین والحسن

 
 
 
گلها برای اندروید