گنجور

 
ملا احمد نراقی

جهل باشد علم تقلید ای عمو

ای بر این تقلید بادا صد تفو

بندهٔ تقلید می‌دان خاص و عام

جملگی تقلید را گشته غلام

جمله را آورده گردن در کمند

پایشان و دستشان را کرده بند

آن یکی در قید تقلید علوم

وآن دگر محبوس تقلید رسوم

این شنیده یک قضیه ز اوستاد

یا دو نکته از پدر بگرفته یاد

گفته جایی لانسلم نیست این

وحی یا الهام ربانیست این

صد نتیجه آورد از آن برون

عالمی گردد به عالم ذوفنون

زان قضیه هیچ نه آگاهیش

نی مقدم داند و نی تالیش

گر ز اصلِ آن ازو پرسی به جد

یا عنودی خواندت یا مستبد

یا تو را گوید که سوفسطاییی

یا جهول خالی از داناییی

منشأ آن را نداند از چه خواست

مبدأش چه منتهای آن کجاست

چون قضایایش نبود از اجتهاد

آن نتایج جمله از تقلید زاد

پس بود تقلید یکسر علم او

کی ز گربه شیر زاید ای عمو

چون بنای کار بر تقلید بود

کی ز حق او قابل تأیید بود

زمرهٔ دیگر به تقلید و گمان

گشته محبوس رسوم باستان

اختیاری نیست خورد و خوابشان

اجتهادی نه یکی زآداب‌شان

آمد و شدشان نه اندر دست خویش

بسته قانونها دهانشان را لویش

جمله در تقلید آبا و نیا

جملگی محبوس ریبند و ریا

خانه قانونست زینسان ساختن

کنگر ایوان آن افراختن

صحن آن کردن چنان ایوان چین

گرچه از همسایه دزدیدن زمین

جامه قانون است ببریدن چنان

جبه زنگاری و دستار ارغوان

جامهٔ کعبه اگر باید ربود

جامه بر قانون بباید دوخت زود

هست قانون خواندن این میهمان

با فلان و با فلان و با فلان

کاسه قانون نیست در خوان کم ز بیست

وام کن ده بیست شب آمد بایست

رسم نبود چون تو در صف نعال

حمله‌آور سوی صدر ای ذوالجلال

چون تویی قانون نباشد در طریق

فرد و تنها راه رفتن بی رفیق

یا کشیدن آب و نان بهر عیال

باره کاری گو مکش ای ریش‌مال

خویش را عادل شمارد آن حقیر

در عدالت بی شبیه و بی نظیر

مال مظلومان ستاند بیدریغ

با شکنجه زیر چوب و زیر تیغ

گوییش کی با عدالت این رواست

گوید اما این نه از دوران ماست

هست این قانون سلطان نامیش

ای هزاران خنده‌ات بادا به ریش

کی کند قانون ستم را عدل و داد

آفرین بر این عدالت‌هات باد

ویلکم یا قوم من تقلیدکم

و هو حبل من مسد فی جیدکم

رشته تقلید از پا باز کن

بهر خود رسمی ز نو آغاز کن

تا تو در تقلید هستی ای پسر

بنده‌ای قانونچیان، را ای پسر

رشته را بگسل ز بند آزاد باش

مصلحت بینِ دل ناشاد باش

ترک این تقلید پر تشویش گیر

مصلحت بینیِ خود را پیش گیر

هان و هان ای جان من آزاد زی

خواجهٔ خود باش از غم شاد زی

بندهٔ تقلید این و آن مباش

خواجه‌ای تو، بندهٔ دونان مباش

این رسوم کهنه را بر باد ده

همگنان را رسمی از نو یاد ده

اختیار خود به دست خویش ده

دست شرع و عقل دوراندیش ده

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی