گنجور

 
ملا احمد نراقی

مخلصی از این مراحل باز جوی

کار وهم و قلعهٔ دل را بگوی

روح را بهر خلافت پادشاه

جانب جسمانیان بنموده راه

شهر بند تن نشیمن‌گاه او

صفهٔ دل مستقرگاه او

عقل را گفتا مهین دستور باش

شرع را گفتا چراغ نور باش

ای غضب تو شحنهٔ درگاه باش

ای حیا تو پردهٔ خرگاه باش

هان و هان ای وهم حیلت‌گر تو هم

حیله جو در جلب خیر و دفع غم

تیز بینی تو دقایق باز جوی

چونکه جستی با خلیفه باز گوی

ای خیال احوال را تحویل گیر

حافظه تو شغل گنجوری پذیر

ای نیاز و عجز و اقرار و فغان

ناله و زاری آب دیدگان

جملگی باشید نزد پادشاه

از گناه این خلیفه عذرخواه

ای جوارح راه خدمت پیش گیر

ای قوی، دامان خدمت را بگیر

جملتان اندر برِ آن روح پاک

سر گذارید از پی خدمت به خاک

هین بکن پی شور عقل ای روح کار

کار را با عقل دانا دل گذار

هین تو هم ای عقل راه شرع گیر

آنچه شرع آگهت گوید پذیر

جمله‌تان شهزاده را یاری کنید

قلعهٔ دل را نگهداری کنید

مستقرگاه روح است این حصار

باز داریدش ز دشمن زینهار

دشمنان هستند افزون از شمار

در کمین بنشسته در دور حصار

تا بگیرند این حصار بی نظیر

تا نمایند آن خلیفه حق اسیر

عقل را در چاه ظلمانی کنند

پس در آن اقلیم ویرانی کنند

عقل را دور افکنند از بزم روح

پس بر او بندند ابواب فتوح

هم ببندندش ره افلاک را

هم رهِ آمد شدِ املاک را

دور او گیرند پس اهریمنان

سوی خود خوانند او را هر زمان

تا به سوی خود کشند آن شاه را

منخسف سازند چهر ماه را

پس وزیر و پیشکار و پاسبان

دیو اهریمن کنندش ای فلان

هرکه زان دیوان کلان و زفت تر

بهر دستوری همی بندد کمر

خوی او در روح ظاهرتر شود

روح قدسی دیو را مظهر شود

آن یکش دستور دیوِ حرص و آز

وآن دگر یک دیو امید دراز

وان یکی اهریمن کبر و غرور

شد وزیرش کرد آثارش ظهور

آن دگر را دیو شهوت رهنما

وآن دگر را دیو مکر و حیله‌ها

آن یکی اهریمن ظلمش وزیر

وآن ز دیو غلّ و غش منّت پذیر

آن یکی دیو خیانت رهزنش

وآن نفاق آموزد از اهریمنش

هریکی را زین نمط دیوی لعین

می شود در ملک دُستور مهین

عاقبت آن همنشینی و وداد

می شود منجر به وصل و اتحاد

خود شود آن روح دیوی و چه دیو

هم ز مکرش جمله دیوان در غریو

روح گردد عاقبت اهریمنی

بلکه صد اهریمن از مکر افکنی

 
 
 
گلها برای اندروید