گنجور

 
ملا احمد نراقی

خاصه وهمی کان ز جنس آتش است

زین رهش نسبت به دیو سرکش است

اصل دیوِ وهم از آتش بود

هرچه از آتش بود سرکش بود

آن غضب هم از سلال آذر است

آذر ایشان را پدر هم مادر است

زین ره ایشان راست با شیطان نسب

روح را هستند دشمن زین سبب

لیک تا باشد خرد منزل نشین

روح را باشد وزیر راستین

طوعاً و کرهاً به قیدش اندر است

روح را خواهی نخواهی چاکر است

لیکن از هم جنسی اهریمنان

هستشان با اهرمن میلی نهان

ره نمایند اهرمن را سوی دل

صد پیام آرند از وی متصل

وهم آرد بهر خدام حصار

هر زمانی وعده‌های بیشمار

از هوا آرد سوی دل مژده‌ها

وز هوس او را نماید جلوه‌ها

محفل آراید همی در بزم دل

اندر آن بنشسته خوبان چگل

لعبتی را گاه آراید چو مهر

پیش نفسش پرده برگیرد ز چهر

گه کند از سیم و زر خروارها

پیش نفس آرد از آن قِنطارها

گه کند صد چشمه در صحرا روان

گه ز روم و هند آرد کاروان

گه تو را شد دشمنی سینه شکاف

نفس را با او گذارد در مصاف

در گه و بیگاه در شام و سحر

همنشین نفس سازد این صور

اندک اندک خو کند نفس نفیس

با هواها و هوسهای خبیس

جفت گردد روز و شب با این صور

در نماز و طاعت و در خواب و خَور

زان خیالاتش نباشد انفکاک

سوی دلشان او رود بی بیم و باک

تا شوند از مدخل و مخرج خبیر

راهها یابند از بالا و زیر

عقلِ دور اندیش را غافل کند

رخنه‌ها اندر حصار دل کند

عقل گوید روح را کی شه بتار

زین رفیقان الحذار و الحذار

ای خدا از این رفیقان الحذر

این سپاه دشمن است ای بیخبر

در حصار دل مده ره زینهار

این گروه حیله ساز نابکار

نفسِ محو جلوه‌های آن صور

پندِ عقل او را کجا بخشد اثر

نفس مسکین محو و شیطان هوشیار

غافل این از کار و آن در فکر کار

هر خیالی راست دیوی همعنان

آید این پیدا آن از پی نهان

تا هوایی را به دل افتد گذار

هست دیوی را در آن منزل قرار

چون هوا در خانهٔ دل راه یافت

راه آنجا در گه و بیگاه یافت

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی