گنجور

 
۱۳۴۱

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

... ناصح از درد دل ما کی خبر دارد که ما

در میان موج دریاییم و او بر ساحلست

گفتمش جان و دل و دین باختم در راه تو ...

قاسم انوار
 
۱۳۴۲

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

... چه جای کاسه چینی و شیشه حلبیست

ز موج عشق برقصیم و فاش می گوییم

خوشست شورش مستان اگرچه بی ادبیست ...

قاسم انوار
 
۱۳۴۳

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

... با عشق ز سرمایه سودا نتوان گفت

در بحر وصالش همه در موج فناییم

آنجا زمربی و مربا نتوان گفت ...

قاسم انوار
 
۱۳۴۴

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

... دل من بحر محیطست عجب نبود ازو

اگرش موج ثری تا بثریا باشد

دلکه آشفته آن زلف پریشان نشود ...

قاسم انوار
 
۱۳۴۵

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

... یارباین بحر غم عشق عجایب بحریست

موج این بحر همه لؤلؤ و مرجان باشد

چو در آیم همگی شورش و مستی گردم ...

قاسم انوار
 
۱۳۴۶

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۱

 

... قاموس بحر گفت خبر بر بتشنگان

از ما که همچو موج بدین ساحل آمدیم

تا ظن نباشدت که شبه شبه گوهرست ...

قاسم انوار
 
۱۳۴۷

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶

 

... تا بری از سر ما سایه که ما مستانیم

موج توفان ز دلم خاست چه سازم چه کنم

که درین موج بلا غرقه این توفانیم

هست امیدی که بفریاد رسی این جان را ...

قاسم انوار
 
۱۳۴۸

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷

 

... ازین سودا خبر داری ز سودا آیتی بر خوان

بیا ای جان الله خوان مترس از موج و از توفان

مگر گوهر بدست آری ازین دریای بی پایان ...

قاسم انوار
 
۱۳۴۹

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴

 

... ایمن آباد خداوند جهانست این بحر

تو ازین بحر بجز موج فنا هیچ مجو

بخدا گر سر مویی ز تو باقی باشد ...

قاسم انوار
 
۱۳۵۰

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۲

 

گر نسیم رحمتی از کوی جانان آمدی

قعر بحر لم یزل در موج احسان آمدی

گر نمی جستی بلای جان سرگردان ما ...

قاسم انوار
 
۱۳۵۱

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۵

 

... ای بحر چنین ساکن دلها ز تو شد ایمن

صد موج بلا خیزد آن لحظه که در شوری

در عشق زبون گردی انباز جنون گردی ...

قاسم انوار
 
۱۳۵۲

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۳

 

... درین دیار تو افسانه که می پرسی

تو جان جمله جهانی و شاه موجودات

به جان تو که ز جانانه که می پرسی

هزار بحر پر از موج درناب خوشاب

گدای تست ز دردانه که می پرسی ...

قاسم انوار
 
۱۳۵۳

قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۲ - فی نظم انیس العارفین

 

... عقل دانا در رهت بی خویشتن

بحر عشقت در دل ما موج زن

پادشاهان پیش در گاهت گدا ...

قاسم انوار
 
۱۳۵۴

قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۱۹ - فی حقیقة الکون العشق والعقل والروح والقلب

 

... آن زمان کین قصه میک ردم ظهور

موج میزد در دلم دریای نور

گوهر عمان دردست این سخن ...

قاسم انوار
 
۱۳۵۵

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » فی توحید الملک العلام جل جلاله

 

... دین او دریاست در وی مؤمنان چون گوهرند

کافران را موج چون خس بر کران انداخته

دولت او کوس در عرش معلا کوفته ...

حیدر شیرازی
 
۱۳۵۶

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۱۴ - آمدن بیژن و آوردن برزوی رستم زال را قسمت سوم

 

... کسی گردد از رود جانش دو نیم

که از موج دریا ندیده ست بیم

ستاره بدان جای رخشان بود ...

محمد کوسج
 
۱۳۵۷

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۲۸ - گفتار در رزم برزو و دستان و رسیدن افراسیاب با لشکر در آن رزمگاه قسمت اول

 

... چو دریای جوشان سراسر زمین

که باشد همه موج او آهنین

چو دستان جهان را بر آن گونه دید ...

محمد کوسج
 
۱۳۵۸

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۳۰ - جنگ رستم زال زر با پیلسم سقلابی قسمت اول

 

... چو غرقه به هر شاخ یازند دست

که بر موج دریا نشاید نشست

تو را همچو الکوس و دیگر سران ...

محمد کوسج
 
۱۳۵۹

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶

 

... مرا از تو شگفت آید که اندر بحر بی پایان

تو بینی زورق و هرگز نبینی موج دریا را

عجب چشمی است چشم تو که چندین ذره در عالم ...

حسین خوارزمی
 
۱۳۶۰

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸

 

... ما چو خاشاکیم در دریای هستی روی پوش

موج وحدت کی بساحل افکند خاشاک ما

ما به جولانگاه وحدت غیر شه را ننگریم ...

حسین خوارزمی
 
 
۱
۶۶
۶۷
۶۸
۶۹
۷۰
۲۶۳