گنجور

 
قاسم انوار

اقبال عشق بود، که ما مقبل آمدیم

چون عشق رو بما شد مستقبل آمدیم

قاموس بحر گفت: خبر بر بتشنگان

از ما که همچو موج بدین ساحل آمدیم

تا ظن نباشدت که شبه شبه گوهرست

مقبول از آن شدیم که بس قابل آمدیم

ما از هوای گنبد عالی حصار چرخ

در خانهای گل پی جان و دل آمدیم

در موطن کمال ز صحرای لامکان

ناقص روان شدیم ولی کامل آمدیم

از ملک لایزال باسفار لم یزل

با دوست هم کجاوه و هم محمل آمدیم

خارج شدست از عدم آباد قاسمی

در سلک یا «عبادی » چون داخل آمدیم