گنجور

 
قاسم انوار

من قبله بدل کردم، تا کی بود این کوری؟

جویای لقا گشتم، تا چند ز مهجوری؟

گویند که: نتوان دید آن یار گرامی را

آری نتوان دیدن تا غافل و مغروری

ای بحر چنین ساکن، دلها ز تو شد ایمن

صد موج بلا خیزد آن لحظه که در شوری

در عشق زبون گردی، انباز جنون گردی

گر قیصر و خاقانی، گر خسرو و فغفوری

ای عشق، عجایب ها در وصف تو می دانم

هم نایی و هم نایی، طنبوری و طنبوری

گفتم: ز چه مستی تو؟ گفتا: ز چه می پرسی؟

از باده منصوری، نی از می انگوری

قاسم، همه دولتها در وصلت آن یارست

در ماتم جاویدی، گر غافل ازین سوری

 
 
 
مولانا

ای بر سر هر سنگی از لعل لبت نوری

وز شورش زلف تو در هر طرفی سوری

در حسن بهشت تو در زیر درختانت

هر سوی یکی ساقی هر سوی یکی حوری

از عشق شراب تو هر سوی یکی جانی

[...]

جلال عضد

ای برگ گل سوری! از خار مکن دوری

از خار مکن دوری، ای برگ گل سوری!

آن را که تو منظوری در چشم جهان ناید

در چشم جهان ناید آن را که تو منظوری

ای دوست به دستوری در پای تو می میرم

[...]

نظام قاری

ای برگ گل سوری از خار مکن دوری

از خار مکن دوری ای برگ گل سوری

ای مخفی کافوری از پنبه مکن دوری

از پنبه مکن دوری ای مخفی کافوری

در پرده مستوری والا نتواند بود

[...]

بیدل دهلوی

دلدار قدح برکف‌، ما مرده ز مخموری

آه از ستم غفلت‌، فریاد ز مهجوری

سرمایهٔ آگاهی گر آینه‌داریهاست

در ما و تو چیزی نیست نزدیکتر از دوری

از نسخهٔ ما و من تحقیق چه خواندکس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه