گنجور

 
۱۲۴۱

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۵

 

... نیست آسایشت از سایۀ دیوار کسی

هم چو خورشید سفر می کن و تنها می باش

تا توانی چو صدف در ثمین می پرور ...

حکیم نزاری
 
۱۲۴۲

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰

 

هزار شکر که برگشتم از سفر به مقام

به رغم دشمنی و دیدم جمال دوست به کام ...

... به دست باد صبا داده ام الام الام

جفای چرخ و عذاب سفر مپرس از من

چه گویمت که چه آمد به رویم از ایام ...

... به گوش من که مخالف کدام و راست کدام

به اختیار نزاری دگر سفر نکند

که احتیاط کند مرغ زخم خورده ز دام

حکیم نزاری
 
۱۲۴۳

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۲

 

... که جان بری و همین نکته یادگار گرفتم

چو یار گفت سفر کن نزاریا به ضرورت

چه کردمی ره غربت به اضطرار گرفتم ...

حکیم نزاری
 
۱۲۴۴

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۱

 

آن شب که وداع یار کردم

عزم سفر اختیار کردم

در بر همه شب لبش مکیدم ...

حکیم نزاری
 
۱۲۴۵

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۲

 

بگذاشتمت جانا ناکام و سفر کردم

بی روی تو از دیده خونابه به در کردم ...

حکیم نزاری
 
۱۲۴۶

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۳

 

شب فراق که بی رغبتی سفر کردم

نبود فایده هر چند من حذر کردم

به اختیار نکردم ز خدمت تو سفر

بلی ضرورت تکلیف بود اگر کردم ...

... سزا بداد مرا گوش مال فرقت تو

به یک دو هفته که از خدمتت سفر کردم

دمی ز فکر تو خالی نبوده ام والله ...

حکیم نزاری
 
۱۲۴۷

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۳

 

... به دیده باز نهم گل چو زخم خار بدیدم

یه یک دو مه که سفر کردم آن مشقت و محنت

به من رسید که دوزخ هزار بار بدیدم ...

حکیم نزاری
 
۱۲۴۸

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۷

 

ز بس مشقت و محنت که در سفر بکشیدم

به جان رسیدم و در آرزوی دل نرسیدم ...

حکیم نزاری
 
۱۲۴۹

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۹

 

اگر دولت بود روزی به قوهستان دگر بارم

کند بازم دگر هرگز سفر کردن نپندارم

شب وصلش ندانستم که روز هجر پیش آید ...

حکیم نزاری
 
۱۲۵۰

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۷

 

... در همه عالمم از کوی تو خوشتر جا نیست

جز بدان عالم ازین کوی نباشد سفرم

جان و دل معتکف کوی تواند ار بروم

این سفر نیست که یک هفته گر آیی به برم

گر ز چشمم بروی نقش تو از دل نرود ...

حکیم نزاری
 
۱۲۵۱

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۳

 

دگر سفر نکنم گر به دوست بازرسم

هلاک خویشتن این بس که می کند هوسم ...

... مگر خدای ببخشد خلاص ازین قفسم

تو آن مبین که سفر کردم از دیار حبیب

گرش ز پیش برفتم هنوز بازپسم ...

حکیم نزاری
 
۱۲۵۲

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۰

 

بار دگر عزم سفر می کنم

برگ ره از خون جگر می کنم ...

... آه که هر بار کنم توبه ای

از سفر و باز ز سر می کنم

راستی آن است کزین نو بهار ...

حکیم نزاری
 
۱۲۵۳

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۵

 

اگر ز بخت مساعد شود که روی تو بینم

دگر ز کوی تو نبود سفر به هیچ زمینم

من از خدای به حاجت جز این مراد نخواهم ...

حکیم نزاری
 
۱۲۵۴

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۸

 

... نظر به یاسمن و باغ و ارغوان کردن

هزار بار بگفتم نزاریا که سفر

نه کار توست نباید که امتحان کردن ...

حکیم نزاری
 
۱۲۵۵

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۸

 

... بر من چه ملامت اگرم طاقت آن نیست

کز کوی تو باید به سفر راه بریدن

گویند که چون یار تو بسیار توان یافت ...

حکیم نزاری
 
۱۲۵۶

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۲

 

... تو بیرون بر از من مرا زآن که نیست

سفر کردن از خویشتن کار من

به جز روی تو نیست محراب دل ...

حکیم نزاری
 
۱۲۵۷

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۳

 

... جلوه کنان در چمن سرو خرامان من

رای سفر زد مرا عقل به دیوانگی

ای که سرآسیمه باد عقل خطادان من ...

حکیم نزاری
 
۱۲۵۸

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۹

 

... بی جان چه کنم کجا برم تن

بی جان چه کند سفر مجویید

چیزی که کسی نیافت از من ...

حکیم نزاری
 
۱۲۵۹

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۹

 

... کاری چنان مشوش و حالی چنین تباه

ناچار اگر به عزم سفر بسته ام کمر

ناکام اگر به عادت لشکر نهم کلاه ...

حکیم نزاری
 
۱۲۶۰

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۴

 

... درین ره پای بر جا باش چون قطب

که هست از بی ثباتی در سفر مه

به حبل الله که نتوان مخلصی یافت ...

حکیم نزاری
 
 
۱
۶۱
۶۲
۶۳
۶۴
۶۵
۱۸۱