گنجور

 
حکیم نزاری

اگر دولت بود روزی به قوهستان دگر بارم

کند بازم دگر هرگز سفر کردن نپندارم

شب وصلش ندانستم که روز هجر پیش آید

بدانم قدر اگر زین پس چنان یک شب به روز آرم

که بنشسته ست در چشمم که روز از شب نپندارم

چه سودا بر دماغم زد که شب تا روز بیدارم

نمی خواهم که کس داند که از عشقم چه پیش آمد

چو نامحرم منم در ره ز خود پوشیده می دارم

اگر آشفتۀ رویش نی ام از بت پرستانم

و گر سرگشتۀ کویش نی ام از کعبه بیزارم

مفرّح بین که می سازم برایِ ضعفِ دل هر شب

ز سودایِ لبِ یاقوت مروارید می بارم

اگر جان می کشم پیشش به چیزی بر نمی آید

وگر دل یار میخواهم شکایت می کند یارم

ز تشویشِ رقیبانم چنان آواره از کویش

چو حاسد در میان آمد پریشان شد سر و کارم

محال اندیشه تی باشد اگر با خویشتن گویم

که گُلزاری به دست آید مگر بی زحمتِ خارم

نزاری را نمی دانم که چون از دست برگیرم

به دستِ ظالمی هر دم ز دستِ او گرفتارم

 
 
 
فرخی سیستانی

دلا باز آی تا با تو غم دیرینه بگسارم

حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم

دلا گرمن به آسانی ترا روزی به چنگ آرم

چو جان دارم ترا زیرا که بی تو خوارم وزارم

دلا تا تو زمن دوری نه درخوابم نه بیدارم

[...]

عبدالقادر گیلانی

بخواب مرگ خواهم شد مکن ای بخت بیدارم

که من دور از درش امشب زعمر خویش بیزارم

خلافست اینکه می گویند باشد آرزو در دل

مرا در دل بود بد خوی و چندین آرزو دارم

نه آخر عاشقان باری زخوبان رحمتی بینند

[...]

سوزنی سمرقندی

خر خمخانه را ناسور پیدا گشت و بیطارم

بنیش از سقبه آن ناسور در یکهفته بردارم

چو خر شاعر بود بیشک که بیطاری کند شاعر

چه داند آن خر شاعر که من شاعر نه بیطارم

ز تسعیر خر شاعر بسازم خمره مرهم

[...]

مجیرالدین بیلقانی

نصیحت می‌کنم دل را که دامن درکش از یارم

چو با دل بر نمی‌آیم به رنج دل سزاوارم

اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله

که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم

من از وی بر خورم گویی کس این هرگز نیندیشد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مجیرالدین بیلقانی
اثیر اخسیکتی

چو من عادت چنین دارم که غم را شادی انگارم

به بیماری چنان کآمد تو هم می‌دار تیمارم

به درد تازه هر ساعت مرا مشغول خود می‌کن

از این بیکار کم داری دمی بیکار مگذارم

به یک غم ابلهی باشد که از عشق تو بگریزم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه