گنجور

 
حکیم نزاری

گر باز میسّر شودم رویِ تو دیدن

جان پیش کشم تا به کی از جور کشیدن

طاقت برسیده‌ست ز طوفانِ فراقم

فریاد ز من وز تو به فریاد رسیدن

بر من چه ملامت اگرم طاقتِ آن نیست

کز کوی تو باید به سفر راه بریدن

گویند که چون یارِ تو بسیار توان یافت

آری همه جا هست بباید طلبیدن

سهل است بریدن سرِ عشّاق به شمشیر

لیکن نتوانند ز احباب بریدن

رویی دگرم نیست به جز راه سپردن

کاری دگرم نیست به جز دست گزیدن

خون خوردن و جان کندن و دل‌سوخته بودن

سهل است بر امیدِ ملاقات تو دیدن

بی‌روی‌ تو آرام نمی‌بودم و اکنون

خرسندم از آوازه‌ی نامِ تو شنیدن

خوش باش نزاری که ز عشّاق خوش آید

نالیدن و بر دل زدن و جامه دریدن

چون بی‌دل و بی‌هوشی اگر می نخوری به

آتش به همه حال برآید ز دمیدن

 
 
 
قطران تبریزی

از یار بریدن بسزا وار گزیدن

مستم ز بنفشه بسمن برگ گزیدن

چون سیم کشیده شده مویم بجوانی

از راز نهان کردن و اندیشه کشیدن

از بسکه سخندانم هر گونه بگویم

[...]

سنایی

جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن

کز زلف بیاموخته‌ای پرده دریدن

فریادرس او را که به دام تو درافتاد

یا نیست ترامذهب فریاد رسیدن

ما صبر گزیدیم به دام تو که در دام

[...]

مولانا

با روی تو کفر است به معنی نگریدن

یا باغ صفا را به یکی تره خریدن

با پر تو مرغان ضمیر دل ما را

در جنت فردوس حرام است پریدن

اندر فلک عشق هر آن مه که بتابد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
جلال عضد

امروز درین شهر هر آن دل که شود گم

در حلقه گیسوی تو باید طلبیدن

چون سرو ثبات قدمی گیر که رشته ست

چون بلبل ازین شاخ بدان شاخ پریدن

باید قدمی بر سر هستی زدن اوّل

[...]

خیالی بخارایی

تا دست دهد روی چو خورشید تو دیدن

بر ماست دعا گفتن و از صبح دمیدن

گل گوش همه بر سخن حسن تو دارد

بد نیست ز خوبان سخن خوب شنیدن

گفتی که مکش زلف مرا کآن سر فتنه ست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه