گنجور

 
۱۲۳۴۱

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۲

 

... آخر بگو خدا را تا چیست روی راهم

صد بار اگر گناه است این عشق پر گناهم

حاشا اگر بهشت است بی دلستان نخواهم ...

وفایی مهابادی
 
۱۲۳۴۲

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مثنوی پیک صبا

 

... یا گذاری کرده ای در کوی یار

کاین چنین عنبر فشانی باربار

زنده کردی جان مشتاقان دوست ...

... زینهار آهسته شو اندر حصار

تا نگیرد زلف جانانم غبار

کاندرین بیت حرم صیدم به ناز ...

... چشم بینای مرا بردند نور

تا به یکبار از منت کردند دور

چشم زخمی ناگه از ما کار کرد ...

... پای بند نفس نا فرمان شدم

زیر بار ذلت و عصیان شدم

همتی کن شاد کن از رحمتم ...

وفایی مهابادی
 
۱۲۳۴۳

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

... دلا از خود مشو نومید اگر اشک روان داری

که چون آبی به خاکی ریختی تخمی به بار آرد

چمن آرای قدرت پرورد صد خار در گلشن ...

... بسوز ای آتش عشق استخوانم را که دهقانان

زنند آتش به گلبن تا نکوتر گل به بار آرد

غبار همدانی
 
۱۲۳۴۴

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

... بی سبب نبود اگر کارم به شیدایی کشید

هرکه بار عشق جانان را بدوش جان نهاد

بار یک عالم مصیبت را به تنهایی کشید

من ندادم دل به دست او ز روی اختیار ...

غبار همدانی
 
۱۲۳۴۵

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

... سرو ز پا فتد که تا کس نکند ملامتش

بار دگر گر افتدم دامن وصل او به کف

باز رها نمیکنم تا نکشم ندامتش ...

... او ز خدا هلاک من خواهد و من سلامتش

باد صبا غبار من گر ببرد ز تربتم

در سر کوی او بود جایگه اقامتش

غبار همدانی
 
۱۲۳۴۶

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

... بدام زلف و فکندند در چه ذقنش

ز حمل بار غمت آسمان چرا ترسید

مگر معاینه کردند روزگار منش ...

... عجب مدار که یادی نیاید از وطنش

غبار را دل آینه فام صافی بود

ولی به زنگ شد آلوده از غبار تنش

غبار همدانی
 
۱۲۳۴۷

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

... مران ای ساربان اشتر که اینجا

خر و بار و من افتادست در گل

چنان در بحر حیرت گشته ام غرق ...

... جنون ساکن نگردد بی سلاسل

غبارا روی جانان می توان دید

اگر خود را نبینی در مقابل

غبار همدانی
 
۱۲۳۴۸

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

... تا همای عشق بنشیند مگر بر استخوانم

بارش غم بام دل را زودتر ویران نمودی

گر نبودی چشم خون پالا به جای ناودانم ...

... رخت من کز می پیاپی میرسد اشک روانم

میکشم بار بلا را با تنی لاغر تر از مو

تا اسیر زلف آن سنگین دل لاغر میانم

گر صبا خاک غبار از کوی جانان برندارد

فارغ از عیش جهان و از حیات جاودانم

غبار همدانی
 
۱۲۳۴۹

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

... ما چنان فارغ که اندر ساحلیم

بار بگشودند همراهان و ما

هم در اول گام و اول منزلیم

مهر رخشانیم لیکن چون خلیل

رو به ما آرد غبارا آفلیم

غبار همدانی
 
۱۲۳۵۰

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

... دوش در بزمی که بودی با رقیب

آزمودم اعتبار خویشتن

بار سنگین است جان در راه دوست

ما سبک کردیم بار خویشتن

بعد ازین گو دیگری با من مساز

ساختم با کردگار خویشتن

خاک گر گردی به راه او غبار

کیمیا بینی غبار خویشتن

غبار همدانی
 
۱۲۳۵۱

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

... تا از عنایت دوست پشت و دلم قوی شد

بر پشت من شد آسان بار ستم کشیدن

گر پرده های گیسو از چهره برگشاید ...

غبار همدانی
 
۱۲۳۵۲

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

... آهسته ساربان که زپای اوفتاده است

در زیر بار غم شتر راهوار من

روزی شود ز دام غمم مرغ دل خلاص ...

... سخت است پایداری روز شمار من

یا قطره ای ببار به خاکم ز ابر لطف

یا برمکش ز خاک تن خاکسار من ...

... ای دل صبور باش که آخر به یمن عشق

خواهد شدن به جانب کیوان غبار من

غبار همدانی
 
۱۲۳۵۳

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

... به هر کس وانمایم دل که دل را واخرد از غم

بیفزاید به بار دل غم چندی چو سرباری

نگردی تا چو من شیدا به روی لعبت زیبا ...

... دلا از باغ غم بردن چو نبود چاره در عالم

صلاحت پس دراین باشد که بار عشق برداری

غبارا رونق از شهد و شکر بردی ز گفتارت

ز چشم بد نیابی بد که طبعی نیشکر داری

غبار همدانی
 
۱۲۳۵۴

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۳

 

... من درخت حکمتم رسته ز خاک جنتم

غرس دست وحدتم عالم برو بار من است

بوحنیفه در اصول و شافعی اندر فروع ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۳۵۵

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۶

 

... آدمی مشمرش که گاو و خر است

اینهمه بار چون بدوش کشد

خواجه بیخرد که یک نفر است ...

... که سخن نیست رشته گهر است

من چو ابرستم این سخن باران

تو صدف باش گوشت ارنه کراست ...

... باغبان افکند بسوختنش

هر کجا شاخ کش نه باروبراست

هر کجا بارگاه میر و وزیر

شیخ دایم چو حلقه اش بدر است ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۳۵۶

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۸

 

... باغ دلجوی تو را سیب و اناری دگر است

در گلستان تو نارج و ترنج آمده بار

در بهشت رخت امروز بهاری دگر است ...

... سوخته خرمنت اکنون بشراری دگر است

بررخ و زلف تو از گرد ره کیست غبار

که مرا بر دل از این غصه غباری دگر است

دوش میگفت حبیبی بتعنت به حبیب ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۳۵۷

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

... دانش بی کنش پیمبر گفت

چون درختی است کش نباشد بار

دانش بی کنش ندارد سود ...

... قوت این هر دو مغز خلق بود

که جهان دشمنند و جان او بار

این دو مار تو شهوت است و غضب ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۳۵۸

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - اقتفای غزل ملک الشعراء صبوری

 

... از دل و جان پاک مردم باز درخم کن فرویم

تا برآیم بار دیگر منشاء آثار دیگر

نشاء سرشار دیگر یابی اندر گفتگویم ...

... خویش را دزدیدم از خود بازش اندر خود بجویم

غنچه های نوبهاری از دلم نگشود باری

کرد چون دل خو بخواری خار این گلشن ببویم ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۳۵۹

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

... تو بفرمان کردگار کنی

تندباری است زنده بار آزار

که تو چون قتل تندبار کنی

مژده زندگانی جاوید

ارمغان سوی زنده بار کنی

ساده لوحی بدست تو دادند ...

... جویها پر کنی زآب روان

سروها گرد جویبار کنی

از پلیدی ازار خود را پاک ...

... نفس را چون ستور و چون استر

خسته پیوسته زیر بار کنی

چون کشیدیش زیر بار عمل

نیز خود را برو سوار کنی ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۳۶۰

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

... از چشم تو و زلف تو افتاده مرا دل

یکباره بچنگال دو جادوی و دو هندوی

دو زلف و دو مژگان و دو چشم تو بیکبار

کردند همه روز مرا تیره ز شش سوی ...

... زد برصف فروردین با پنجه و نیروی

آنچهره آراسته باغ بیک بار

ناگاه فرو شست ز خال خط و ابروی ...

... نه سرو هویدا بگلستان و نه ناژوی

یک نیمه ز آزار فزون رفته دگر بار

برگشت سپندار مه و بهمن جادوی

میرزا حبیب خراسانی
 
 
۱
۶۱۶
۶۱۷
۶۱۸
۶۱۹
۶۲۰
۶۵۵