گنجور

 
غبار همدانی

نسیم صبحگاهی چون شمیم زلف یارآرد

دل مجروح مارا مرهم ازمُشک تَتار آرد

نشیند بر کنار جوی دایم مردم چشمم

به امیدی که روزی سرو قدی در کنار آرد

دلا از خود مشو نومید اگر اشک روان داری

که چون آبی به خاکی ریختی تخمی به بار آرد

چمن آرای قدرت پرورد صد خار در گلشن

که روزی گلبنی را غنچه ای از شاخ خار آرد

بسوز ای آتش عشق استخوانم را که دهقانان

زنند آتش به گلبن تا نکوتر گل به بار آرد