گنجور

 
غبار همدانی

جلوه کند به باغ اگر سرو بلند قامتش

سرو ز پا فتد که تا کس نکند ملامتش

بار دگر گر افتدم دامن وصل او به کف

باز رها نمیکنم تا نکشم ندامتش

عاشق زار خویش را تیر هلاک گو بزن

از تو کسی نمیکشد گر بکشی غرامتش

تا مگر از جفای او شکوه همی بدو کنم

کاش به جلوه دیدمی قامت در قیامتش

تا به نظر نیایدت کبک و خرام دلکشش

شیوۀ رفتنش ببین حالت استقامتش

سستی عهد او نگر محکمی وفای من

او ز خدا هلاک من خواهد و من سلامتش

باد صبا غبار من گر ببرد ز تربتم

در سر کوی او بود جایگه اقامتش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش

هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش

میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرج است و بس

جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش

داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد

[...]

کمال خجندی

آنکه ز بی گنه کشی نیست دمی ندامتش

بی گنهی که او شد من بکشم غرامتش

لحظه به لحظه درستم غمزة او قیامتی

می کند وز کاقری نیست غم قیامتش

گو سر زلف او بکش پرده بر آفتاب و مه

[...]

نشاط اصفهانی

دیده ام و شنیده ام عاشقی و ملامتش

آفت عشق خوشتر از زاهدی و سلامتش

سرو و گل و کنار جو کی برد اندهش ز دل

آنکه کناره جو بود دلبر سرو قامتش

بیهده همنشین مبر وقت من از سخن که نیست

[...]

آشفتهٔ شیرازی

آنکه سلامت جهان آمده در سلامتش

خون دو عالم ار خورد من نکنم ملامتش

جلوه بباغ اگر کند تازه نهال قامتش

سرو سهی زجا رود با همه استقامتش

قصد هلاک و ترک سر سینه چاک و چشم تر

[...]

محیط قمی

غارت هوش می کند، جلوه ی سرو قامتش

آن که نَرُسته در چمن، سرو به استقامتش

ساغر دل زدست او گر بشکست نیست غم

لعل لبش به بوسه ای باز دهد غرامتش

آن که تجلی تواش کرده زخویش بی خبر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه