گنجور

 
۱۱۸۱

قطران تبریزی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴ - در مدح ابوالفضل علی

 

... که هامون همچو گردون گشت و گردون همچو هامون شد

چو روی و موی دلبندان زمین گلبوی و گلگون شد

بعنبر گل سرشته شد بصندل آب معجون شد

ز خیل تو بنفشه مرز چون دیبا و اکسون شد

دهان گل ز چشم ابر پر لؤلؤی مکنون شد ...

... امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا

کنون یک چند بستان را بهشتی بر ز می بینی

بهر جایی که بنشینی نشاط و خرمی بینی

درختان را چو روز عرض جیش دیلمی بینی ...

... چو پروین صف زده گلهای گوناگون بتاب اندر

بنفشه چون سر زلفین بت رویان بتاب اندر

ز بوی او همه بستان بود پر مشگناب اندر

هزار آواز با گلبن بفریاد و عتاب اندر

کند با سرو بن قمری بدلشادی خطاب اندر

زمین از ارغوان و گل بیاقوتی نقاب اندر ...

... بر او پاشیده چشم ابر در شاهواری را

نشاید گفت بستان را که ماند خلد باری را

سزد گفتن که ماند خلد بستان بهاری را

پدید آرد بباغ اندر کنون هر مرغ زاری را

بود بستر ز برگ گل ددان مرغزاری را

همه صحرا همی ماند ره دریای ساری را ...

... همی چندی دل و جان را بیازردم بمستی در

ز بدکردار خوابستم به بیداری و هستی در

نشان نیستی جستم ز یار خود بهستی در ...

... مر او را شاه خود خواندی اگر جمشید زندستی

وگر در لشگری چون او سوار دیو بندستی

ره دیوان از او وز کشور او سخت بندستی

وگر چون همت عالی او گردون بلندستی ...

... امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا

که را بشنود پند او نه پیچد دهر در بندش

نگردد کج کسی کاورد سوی راستی پندش ...

... وگر شاهی نیاراید روان و جان پیوندش

پیاده بسپرد کارش بنیزه برکند بندش

اگر یزدان دهد در خورد بازوی هنرمندش ...

... ز زخم دشمنان تیغش بود دایم برنگ اندر

بنام او چنانست آنکه بدخواهان به ننگ اندر

بود چون کوه پا برجا بهنگام درنگ اندر ...

قطران تبریزی
 
۱۱۸۲

قطران تبریزی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - ترکیب بند

 

... مر درختان را همه پر زهره و جوزا که کرد

فرشهای خسروی در باغ و بستان که فکند

نقشهای مانوی بر کوه و بر صحرا که کرد ...

... کرد پرچین باد همچون موی زنگی آب را

نو بنفشه رسته هر سو بر کنار جویبار

خوار کرده رنگ و بویش رنگ مشگناب را

موی دل جویان بدو داده است گویی رنگ را

زلف دلبندان بدو داده است گویی تاب را

از نوای صلصل و آهنگ بلبل صبحدم ...

... خوش بود خوردن می روشن بزیر گل که هست

بزمگاه خرمی را مایه و بنیاد گل

اندر این پالیز رسته همسر بادام بید ...

... کرد بر بلبل همانا گونه گون بیداد گل

همچو دلجویان بنالیدن زبان بگشاد رعد

همچو دلبندان بخندیدن دهان بگشاد گل

جان من بند هوای مهر جانان بسته کرد

ور ببینی روی یار من نیاری یاد گل ...

... بر چمن چون او بخندد هر زمانی شاد گل

بود از باد خزان ویران اگر بستان و باغ

کرد باغ و بوستان را خرم و آباد گل

چون شمالی باد بوی بید و شمشاد آورد

بوی او زلفین دلبند مرا یاد آورد

تا جدایی برگزید آن ماه دستان ساز من ...

... ور نبودی نامساعد دولت ناساز من

پیش رنگی بنده چون بودی تن چون شیر من

پیش کبکی برده چون بودی دل چون باز من ...

... بی گمان از گرد گردون بگذرد شبرنگ او

چرخ دایم هست بسته زیر تنگ و بند او

مرگ دایم هست بسته زیر بند تنگ او

این برد فرمان آنکس کو برد فرمان او ...

... زانکه شعر من نکو باشد چو شعر پار نیست

بنده شد گردون گردان همت والاترا

بگذراند هر زمان از مشتری بالا ترا ...

... خسروانی می نباشد جز که اندر جام تو

مهتران دهر را باشد دل اندر بند تو

سر کشان ملک را باشد سر اندر دام تو ...

... بدل بدرد شیر را گر بشنود آواز تو

جان برآید پیل را گر بنگرد صمصام تو

گرچه دام کس نگردد توسن گردون دون ...

... زان کجا نیکو نباشد شعر من بینام تو

گر دل اندر شعر بندم وز هوا خالی کنم

مردمان را یکسر اندر شعر خود غالی کنم

گر من از بند هوای دیگران آزادمی

سر بسجده پیش هرکس بر زمین ننهادمی ...

... نیستم الا ز تو گر آنکه من آبادمی

گر چو دیگر بندگان بر درگه تو بودمی

همچو دیگر بندگان اندر دل تو یادمی

خرم و دلشاد باشد هرکه غمخوارش تویی ...

... تا گل و شمشاد باشد با گل و شمشاد باد

تا فلک بنیاد باشد ملک او بنیاد باد

تا جهان آباد باشد ملک او آباد باد ...

قطران تبریزی
 
۱۱۸۳

قطران تبریزی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مدح ابوالحسن علی لشگری

 

... ابر زنگاری بهامون رنگ بردارد همی

باغ و بستان لعبتان خوش ببردارد همی

بر درختان صورت جوزا پدید آرد همی ...

... گوهر از دریا همه بر میوه داران آمده است

ابر بر صحرا و بستان ژاله باران آمده است

باد هر سویی روان چون بی قراران آمده است

تا بنفشه زلف و لاله رخ نگاران آمده است

تا نهفته لاله گرد جویباران آمده است ...

... جام می پر کن که گیتی کرد پر می جام گل

داد می بستان به آغاز گل و انجام گل

نیکتر باشد کشیدن می بشادی نام گل ...

... ور ز هیبت بشنود خاقان پیام لشگری

سکه و منبر بیاراید بنام لشگری

فیلسوفان عاجز آیند از کلام لشگری ...

... گاه تدبیر آفتابی پیر تدبیران تویی

آنکه بستاند بمردی ملکت ایران تویی

وان کز او آباد گردد عالم ویران تویی ...

... گرچه نگذارد که یک روز از در او بگذرم

هر دو درگه را یکی بینم همی چون بنگرم

من چو ایدر باشم آنجا هم چو آنجا ایدرم ...

قطران تبریزی
 
۱۱۸۴

قطران تبریزی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - در مدح شاه ابوالخلیل جعفر

 

... تا بباغ اندر ز برگ گل تهی شد گلستان

من ز روی دوست هر ساعت کنم پر گلبن آن

من همی خوانم زبر وصف جمال و قد دوست

گر نخواهد فاخته نعت گل اندر گلستان

گر نباشد سنبل اندر باغ و بستان باک نیست

من ز زلف دوست بینم هر زمان سنبلستان ...

... من ز روی و موی جانان کاخ سازم چون جنان

گر گل از بستان برفت و بلبل از دستان بماند

غم نباشد هست یار و مطرب دستان زنان ...

... نزهت آن باشد که آید شه ز ره شادی کنان

گر میان گلبن و بلبل فراق افکند دهر

از وصال دوست هر ساعت مرا بیش است بهر ...

... زر که نتوان از جهان الا بدشواری ستد

آنچه بستانی بدشواری بخلق آسان دهی

گر بصحرا بگذری بر خار و خاک این هر دو را ...

... جز عطا دادنت گاه باده خوردن شغل نه

جز عدو بستن بروز کار زارت کار نیست

تا جهان باشد نیابی زاسمان آزار تو ...

... هرکجا باشی زر از روزگار آگاه باش

جان بناز آگنده باش و دل ز غم برکنده باش

راحت خواهنده باش و آفت بدخواه باش ...

قطران تبریزی
 
۱۱۸۵

قطران تبریزی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح شاه ابوالخلیل جعفر

 

یافت زی دریا دگر بار ابر گوهر بار بار

باغ و بستان یافت دیگر ز ابر گوهر بار بار

چونکه از باریدنش هر دم زمین خرم شود ...

... لاله اندر بوستان چون طوطی خفته ستان

بر سر منقار خون و بر بن منقار قار

تا شمر شد از صبا پرچین چو پر باز باز

باغ بفروشد همی چون لعبت طناز ناز

چون بطرف باغ بنماید گل خودروی روی

دست دلبر گیر و جای اندر کنار جوی جوی ...

... برده از مطرب بدستان بلبل خوشگوی گوی

بستد از یاقوت بسد لاله و گلنار رنگ

یافت از کافور و عنبر خیری و شب بوی بوی ...

... تا کند بلبل فراز شاخ گل فریاد یاد

داد بستان از بهار و عمر خرم بگذران

کاسمان از خرمی روی زمین را داد داد

باده از گلگون رخان و سیمگون دستان ستان

با بتان بغنو بکام خویش در بستان ستان

کرده از سنبل سپردن شاخ مینا رنگ رنگ ...

... داده بود اندر خزان نارنگ را شب بوی بوی

شنبلید اندر بهاران بستد از نارنگ رنگ

از صبا پر تنگ های عنبرآگین گشت دشت ...

... وز کرم بد نام باشد مدحت تو نام نام

گر بروز روشن اهل شام تیغت بنگرند

روز روشن گردد از بیمت بر اهل شام شام ...

قطران تبریزی
 
۱۱۸۶

قطران تبریزی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - در مدح یمین الدین محمد

 

باغ و بستان را بسعی ابر کرد آباد باد

صد هزاران آفرین حق بر ابر و باد باد ...

... در میان عاشقان گیرم از آن دشنام نام

چند ازین جور و جفا بر بنده غمخوار خاص

رحم کن بر من چو ایزد گرددت انعام عام ...

قطران تبریزی
 
۱۱۸۷

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - مسمط در مدح شاه ابوالخلیل جعفر

 

... صبا هست از برش بوی سمنبر

میان همچون کناغ بسته دارد

دهان همچون شکاف پسته دارد ...

... دل و جانم ز غمها رسته دارد

پریرا دل بیک مو بسته دارد

مرا دل از جفا بشکسته دارد ...

... که هم جان داده ام هم یافته دل

ز من بسته بزلف و تافته دل

که باشد بی رخ او تافته دل ...

... ببین نرگس دو چشم خود گشاده

بنفشه چون بلشگر در پیاده

یکی زهره است بر پروین فتاده ...

... هوا گر نیست عاشق بر تن گل

چرا بندد گهر بر گردن گل

به نیسان گشته بستان معدن گل

نخسبد مرغ جز بر خرمن گل ...

... گرش بودی همه گیتی خزینه

ببخشیدی و بنمودی هزینه

جهان چون خاتمست او چون نگینه ...

... وزین خورشید دولت بی خلل شد

از آن بستان پر از مشگین کلل شد

وزین ایوان پر از زرین لعل شد ...

... برادر نیز بی فریاد گشته

ز بند دشمنان آزاد گشته

شه از روی برادر شاد گشته ...

قطران تبریزی
 
۱۱۸۸

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - مسمط در مدح امیر شمس الدین

 

... بغمزه درد جان تندرستان

دو چشمش جایگاه بند و دستان

دو زلفش چون کمند پور دستان ...

... ز مویش خانه گردد سنبلستان

ز رویش بوستان گردد شبستان

بگل بر تافته شمشاد دارد ...

... بمه بر سوسن آزاد دارد

چو من صد بنده را آزاد دارد

چو مشگین زلف پیش باد دارد

شود زو باغ و بستان سنبلستان

روا باشد که از خوبی بنازد

که دل جز با هوای او نسازد ...

... سپاه مهر او بر من بتازد

چو خیل مهرگان بر باغ و بستان

بباغ آمد سپاه مهرگانی ...

... وفاش آیین و مهرش کیش یابی

بری یابی روانش از بند و دستان

دهد خواهندگان را هدیه پاسخ ...

... قوام الدوله چون او هست فرخ

سزد صد بنده شان چون شاه خلخ

اگر خواهی که بر شیران نهی مخ

ز خدمتشان تمامی داد بستان

ابونصر است شاه شهریاران ...

... که شاهنشاه جستان را بجست آن

دو شاه دوربین و زود یابند

چو آتش سوی کین جستن شتابند

بدست و دل چو زرباران سحابند

بچرخ ملک هور آسا بتابند

ببخت اندر چو دوران شبابند

عدو را و ولی را نارو آبند

از ایشان آرزوی دل بیابند

همه بیگانگان و هم نشستان ...

... کند در گور از ایشان خصم لانه

ولی را باد از ایشان خانه بستان

چو این ترکان ز ترکستان بجستند ...

... دل از یاران و خویشان بر گسستند

تن اندر بند فرمان تو بستند

کنون ایشان بهر جایی که هستند

ز بهر بندگی کردن نشستند

بدرگاه تو از سختی برستند ...

... بخدمت کردن خویشم نشاندی

سر من بنده بر گردون رساندی

کم از پروردگان خویش خواندی

حدیثم کز جهان بیرون جهاندی

بساعت کار بستی و براندی

مرا چونانکه پذرفتی رهاندی ...

قطران تبریزی
 
۱۱۸۹

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۱

 

... دلم نباشد راضی بدل ربودن آن

گه بسته با دل و جانی و او بجای تو نیست

تنم بپای ببست و دلم بپای ببست

مرا دو چشم و دل جانی ولی بپای تو نیست

هوای توبه تنم در روان شده است چنانک

بهر کجا بنهم دست جز هوای تو نیست

اگر همیشه وفا خوشتر از جفا باشد ...

قطران تبریزی
 
۱۱۹۰

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۲

 

... همچون تن دل رفته ز تیمار جدایی

باد سحری شاخ سمنرا بنواند

از بسکه ببارد شب و روز ابر خزانی ...

... شاه ملکان لشگری آن شاه دلیران

کو ملک جهان همچو سکندر بستاند

چندانش بقا باد بشادی و بشاهی ...

قطران تبریزی
 
۱۱۹۱

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۷

 

آن را که همی جست و دلم بخت بمن داد

اکنون بستاند دلم از ناز و طرب داد

از بخت بد آزادم و از یار بشادی ...

... بیمن نبود نیز دل خسته بفریاد

دیگر نکشد بنده ای آزار ز من نیز

اکنون که من از بند جدایی شدم آزاد

غم خوردم بل عاقبت کارنکو گشت ...

قطران تبریزی
 
۱۱۹۲

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۸

 

... زین صعبتر بروی مرا کارها رسید

زین بسته تر بدست مرا بندها فتاد

الا خدای یک در بر هیچ کس نه بست

الا هزار در به از آن بر دلش گشاد

قطران تبریزی
 
۱۱۹۳

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۵

 

ای بسته جفا با دل و گشته ز وفا دور

کرده دل من زار بقول و سخن زور ...

... فعل تو مرا همچو ترا دارد رنجور

گفتم بنهم بر دگری نام تو آخر

تا چون تو نباشد بهمه شهری مشهور

گر نام بدیرا ببهی بر بنهندی

زود این ز بهی دور شدی آن ز بدی دور ...

... بر خاک سیه نام نهادندی کافور

گل را بنگارند ولیکن ندهد بوی

مه را بنگارند ولیکن ندهد نور

نه حور شود دیو گرش نام نهی دیو ...

... تا گنج بلا را نبود جان تو گنجور

ما یکدگران را بنوازیم و بسازیم

هر دور یکی رامش و هردو یکی سور

قطران تبریزی
 
۱۱۹۴

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۴

 

... اگرچه داری امروز روزه فردا باز

نماز کرده ز مزگت بکاخ بنده خرام

برسم و شیوه بهرام جام می بستان

که هست بنده تو صد چو بهمن و بهرام

مخالفان را از تیغ و تیر تست آشوب ...

قطران تبریزی
 
۱۱۹۵

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۸

 

... ای من رهی آن دو دست زوبین زن

زان دستان بسته دل شده عاشق

زین زوبین خسته تن شده دشمن ...

... چون جوشن پوشیدی گه رفتن

شد تیر علم را دلم بند جوشن

پیراهن آهن آن دلت بس باد ...

قطران تبریزی
 
۱۱۹۶

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۲

 

... هر ساعتیت باد یکی تاج و گاه نو

کینت مخالفان ترا کرد بند نو

مهرت موافقان ترا کرد جاه نو ...

... هر ماه نو بدست تو بادایسر جهان

هم بسته هم گشاده نگین و کلاه نو

قطران تبریزی
 
۱۱۹۷

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۷

 

ای بند بلا دیده و از بند بجسته

مردانه شده آمده بر شهر خجسته

بنشین و طرب کن بمین و مطرب و معشوق

کز جستن تو هست عدو زار نشسته ...

... نگشاد در شادی تا تو نگشادی

کز بستن تو بود در شادی بسته

زانست قوی شیر بگردون که بهرگاه ...

قطران تبریزی
 
۱۱۹۸

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۰

 

... فرخته راحت و زحمت خریده

بیند زلفک دلبند بسته

بخار غمزه خوبان خلیده ...

... دل تست اینکه هست از تو رمیده

بنالیدم چو نام دل شنیدم

بباریدم برخ بر آب دیده ...

قطران تبریزی
 
۱۱۹۹

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳۸

 

... مخالف را ز راه چشم خون دل بپالودی

موافق را بناز و نوش جان و دل بیالودی

بدل ز آیینه فرهنگ زنگ رنگ بزدودی

تو هرکس را بدانایی ره فرهنگ بنمودی

بناز و نیکویی روزی بعمر اندر نیاسودی

همیشه این چنین بادی که تا اکنون همی بودی

مرا مقدار و جان و ناز زی شاهان تو افزودی

مرا هرکس برانخواندی و تو باریم بستودی

اگر دیر آمدم شاها تو از خوبی پذیرفتی ...

قطران تبریزی
 
۱۲۰۰

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مثنوی

 

ز نزدیک این کهتر کهتران

بنزدیک آن مهتر مهتران

سپهدار دوران ابوالیسر کوست ...

... خرد تازه گردد بگفتار او

اگر بنگرد دشمن از چهر او

دل و جان بیاراید از مهر او ...

... بشهر اندرون از تو نامی شدم

بنزدیک خسرو گرامی شدم

یکی روز بی من نخوردی نبید

که بی من کسی نیز خوانت ندید

بنزدیک خسرو نشاندی مرا

بگردون هفتم رساندی مرا ...

... بکام دل آنجا فرستادیم

چو من رخت بر بستم از تخت تو

رسیدم بکام اندر از بخت تو ...

... نشاط دل خویش و پیوند تو

بکردار تندر بنالد دلم

بشادی و غم زو سکالد دلم ...

... دگر میر فرخ که فرزند اوست

که گیتی گشایست و دلبند اوست

ابونصر مملان که هر ساعتی

فرستد بنزدیک من خلعتی

نه یک ساعت از پیش بگذاردم ...

... هزار آفرین کن تن خویش را

بنفرین بزن دشمن خویش را

به خطی مرا هر زمان یاد کن ...

قطران تبریزی
 
 
۱
۵۸
۵۹
۶۰
۶۱
۶۲
۵۵۱