گنجور

 
قطران تبریزی

دلی دیدم بسی تیمار دیده

فراوان سختی و خواری کشیده

به غم پیوسته وز شادی گسسته

رمیده زان و با این آرمیده

خریده انده و شادی فرخته

فرخته راحت و زحمت خریده

به بند زلفک دلبند بسته

به خار غمزه خوبان خلیده

بپرسیدم کسی را کاین دل کیست

مرا گفت ای بلای عشق دیده

چنان گشتی که نشناسی دل خویش

دل تست اینکه هست از تو رمیده

بنالیدم چو نام دل شنیدم

بباریدم به رخ بر آب دیده

چو من بیهوش و بی دل باشد آری

اگرچه عاشقی باشد شمیده

بورزم مهر خوبان تا توانم

ندارم تن به رنج اندر خمیده

که من بسیار خوبان را گزیدم

ندیدم چون تو خوبی را گزیده

نداند تلخی هجران کسی کو

نباشد تلخی هجران کشیده

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
دقیقی

شود خون جگر از دل چکیده

که آب آتشین آید ز دیده

امامی هروی

ستوده شمس دین ای صبح لفظت

بمهر از مشرق معنی دمیده

هم از لفظت معانی فخر کرده

هم از معنیت دعوی بگرویده

مقالت همچو اخبارت ستوده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه