بر سبزه همی آب روان آب دواند
وز شاخ همی باد خزان برگ فشاند
این هیچ کس از آئینه چین نشناسد
وان هیچ کس از زر ورق باز نداند
همچون تن دل رفته ز تیمار جدائی
باد سحری شاخ سمنرا بنواند
از بسکه ببارد شب و روز ابر خزانی
از کوه سوی دشت همی سیل براند
گه شد که بماند بکف میر و لیکن
گر گوهر بارد بکف میر بماند
شاه ملکان لشگری آن شاه دلیران
کو ملک جهان همچو سکندر بستاند
چندانش بقا باد بشادی و بشاهی
گز مهر تو مهره خوی و خون بچکاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن طبیعت و احساسات انسانی میپردازد. آب روان بر سبزه جاری است و باد خزان بر درختان میوزد و برگها را زمین میریزد. هیچکس نمیتواند از زیباییهای طبیعت بهخوبی آگاه شود و از ثروت واقعی مردم آگاه نیست. شاعر به جدایی و غم ناشی از آن اشاره میکند و به باد سحری اشاره میکند که به درختان لطافت میبخشد. همچنین بر بارش باران و سیل در طبیعت تأکید میشود. شاعر از شاهی دلیر صحبت میکند که تلاش میکند سلطنت و دوستی را حفظ کند و برای او آرزوی بقا و شادی میکند. در نهایت، تقدیر و محبت نشان داده میشود که نقش مهمی در زندگی انسانها دارد.
هوش مصنوعی: آب در حال حرکت بر روی سبزهها جاری است و باد خزان از شاخهها برگها را میریزد.
هوش مصنوعی: هیچکس قادر نیست کسی را که خود را در آینه نشان میدهد بشناسد و هیچکس نمیتواند ارزش واقعی طلا را از روی ظاهر آن تشخیص دهد.
هوش مصنوعی: مانند بدنی که از مراقبت و توجه دور مانده، دل نیز به خاطر جدایی رنج میبرد. مانند نسیم سحری که شاخهی گل سمان را نوازش میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر بارش مداوم باران در روز و شب، ابرهای پاییزی از کوه به سمت دشت سیل جاری میکنند.
هوش مصنوعی: زمانی ممکن است که چیز با ارزشی به دستان کسی بماند، اما اگر گوهری واقعی به دستانش برسد، آن چیز ارزشمند مؤثر خواهد بود و در دستان او باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: پادشاهی که فرمانروایان را گرد هم میآورد، همچنین دلیری که مانند اسکندر، جهان را فتح میکند.
هوش مصنوعی: نیکو باد زندگیاش پر از شادی و کامیابی، و مهر تو آنقدر در دلش جا بگیرد که به روح و خونش نفوذ کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر شاه جهان قصۀ من بنده بخواند
زین قصه همی حالت من بنده بداند
داند که میان دو سفر بندۀ درویش
بی یاوری شاه چه بیچاره بماند
زان همت چون دریا ، وز آن کف چون ابر
[...]
آن شاخ چه شاخ است به زلفین تو ماند
جز مجلس احرار جهان جای نداند
خواهد چو سر زلفک تو مشک فشاند
خواهد که مرا با تو به یک جای نشاند
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیلت بکند لیک خدایی بنداند
گامی دو چنان آید کو راست نهادست
[...]
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
[...]
بفرست نسیمی که سلام تو رساند
وز دست فراقم به سلامت برهاند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.