خداوندا تن خصمان برنج اندر بفرسودی
معادی بر زیان از تو تو از تائید بر سودی
مخالف را ز راه چشم خون دل بپالودی
موافق را بناز و نوش جان و دل بیالودی
بدل ز آئینه فرهنگ زنگ رنگ بزدودی
تو هرکس را بدانائی ره فرهنگ بنمودی
بناز و نیکوئی روزی بعمر اندر نیاسودی
همیشه این چنین بادی که تا اکنون همی بودی
مرا مقدار و جان و ناز زی شاهان تو افزودی
مرا هرکس برانخواندی و تو باریم بستودی
اگر دیر آمدم شاها تو از خوبی پذیرفتی
معادی بر زیان از تو تو از تائید بر سودی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به خداوند دعا میکند و از او درخواست میکند که دشمنانش را نابود کند و حامیانش را مورد محبت و لطف قرار دهد. او به زیبایی و معرفت خداوند اشاره میکند و میگوید که خداوند هر شخصی را به راه درست هدایت میکند. شاعر از نعمتهای خداوند و افزایش مقام و عزت خود به وسیله او سخن میگوید و تأکید میکند که خداوند همیشه به او کمک کرده و او را پذیرفته است، حتی اگر دیر به درگاهش آمده باشد. در انتها، او بار دیگر بر اهمیت حمایت و تأیید خداوند تأکید میکند.
هوش مصنوعی: ای خدا، کسانی که دشمنانم هستند را عذاب کن و به عواقب بد کارهایشان دچار ساز. اما من که از حمایت تو بهرهمندم، به سود و خوبی خواهم رسید.
هوش مصنوعی: اگر با کسی که با تو دشمنی دارد، با چشمی پر از حسرت و غم برخورد کنی، میتوانی او را از راه خودش منحرف کنی. اما با کسانی که با تو دوست هستند، باید با محبت و احترام رفتار کنی و لحظات خوب را با آنها سپری کنی.
هوش مصنوعی: از آینه فرهنگ، زنگار و کثیفی را دور کردی و به هر کس که تأمل و دانش داشته باشد، راه و روش فرهنگ را نمایان کردی.
هوش مصنوعی: به زیبایی و خوبی خود ببال و افتخار کن، روزی در عمرت به آرامش نیفتادهای. همیشه چنین بادهایی وجود داشته که تا به حال نیز بر تو می وزیدهاند.
هوش مصنوعی: تو با محبت و توجه خود به من ارزش و زندگی بخشیدی. هر کسی که به من لطف کرده، تو به آن رابطه رنگ و بویی دیگر دادهای.
هوش مصنوعی: اگر دیر رسیدم، ای پادشاه! تو با مهربانی انتظارم را کشیدی و ناراحتی من را پذیرفتی. تو از حسن نظر خود بر من نعمتهایی ارزانی داشتی و در عوض، من از مهربانی تو بهرهمند شدم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شها خورشید کیهانی چراغ آل محمودی
چو روی خویش مسعودی و چو رای خویش محمودی
به همت همچو خورشیدی به قدرت همچو گردونی
به سیرت همچو محمود به صورت همچو مسعودی
تو سیف دولت و دینی ابوالقاسم سرجودی
[...]
اگر آب و گل ما را چو جان و دل پری بودی
به تبریز آمدی این دم بیابان را بپیمودی
بپر ای دل که پر داری برو آن جا که بیماری
نماندی هیچ بیماری گر او رخسار بنمودی
چه کردی آن دل مسکین اگر چون تن گران بودی
[...]
اگر نه درد او بودی دوای دل که فرمودی
و گر نه عشق او بودی طبیب ما که می بودی
خیالش نقش می بندم به هر حالیکه پیش آید
نیابم خالی از جودش وجود هیچ موجودی
بیا و نوش کن جامی ز دُرد درد عشق او
[...]
درین محفلکه پیدا نیست رنگ حسن مقصودی
چراغ حسرت آلود نگاهم میکند دودی
چو آن شمعی که از فانوس تابد پرتو آهش
درون بیضهام پیداست بال شعله فرسودی
خروش بینواییهای من یارب که میفهمد
[...]
دلم را، کرده یک پیمانه خون، لعل می آلودی
به جان دارم ز شکر خنده ای، داغ نمک سودی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.