گنجور

 
قطران تبریزی

ای بسته جفا با دل و گشته ز وفا دور

کرده دل من زار بقول و سخن زور

قول تو نوازم چو مرا دارد غمگین

فعل تو مرا همچو ترا دارد رنجور

گفتم بنهم بر دگری نام تو آخر

تا چون تو نباشد بهمه شهری مشهور

گر نام بدیرا ببهی بر بنهندی

زود این ز بهی دور شدی آن ز بدی دور

بر سنگ سیه نام نهادندی یاقوت

بر خاک سیه نام نهادندی کافور

گل را بنگارند ولیکن ندهد بوی

مه را بنگارند ولیکن ندهد نور

نه حور شود دیو گرش نام نهی دیو

نه دیو شود حور گرش نام نهی حور

زینراه برون آی زاین اسب فرود آی

تا گنج بلا را نبود جان تو گنجور

ما یکدگران را بنوازیم و بسازیم

هر دور یکی رامش و هردو یکی سور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

با نصرت و فتح و ظفر آمد به نشابور

سلطان همه روی زمین خسرو منصور

هر جا که رسد شاه به شادی و سعادت

از دولت و اقبال رسد نامه و منشور

سنگی که بدان دست برد شاه معظم

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
صفی علیشاه

اقطاب براینند که آن جلوه مشهور

کاول متجلی شداز آن طلعت مستور

پیداست که بوده است همان روی و همان نور

بودند خلایق ز شناسایی اوکور

صامت بروجردی

پس شیر خدا ماحصل سوره والطور

کش خوانده به تمثال خدا نور علی نور

آمد بدر حجره علی خرم و مسرور

از نگهت آن بوی سبب جست به دستور

میرزا حبیب خراسانی

ای گشته یک امروز تو از محفل ما دور

از دوری تو رفته ز چشم و دل ما نور

رنجی نرسد بر تن و جان تو اگر چند

از دوری تو جان و تن ما شده رنجور

هرسو که کنی مجلس و هر جا که کنی بزم

[...]

ملک‌الشعرا بهار

انگور شد آبستن هان ای بچهٔ حور

برخیز و به گهواره فکن بچهٔ انگور

آن بچهٔ نوزاده فروگیر که مادرش

شش ماه فرو خفته درآغوش مه و هور

اکنون شده آبستن و برگردش هر روز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ملک‌الشعرا بهار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه