ز نزدیک این کهتر کهتران
بنزدیک آن مهتر مهتران
سپهدار دوران ابوالیسر کوست
جگر سوز دشمن دل افروز دوست
بجسم اندر از روح بایسته تر
بجان اندر از عقل شایسته تر
برادی چو ابرو بمردی چو ببر
ز تیغ و کفش رنج بر ببر و ابر
ز دریا گه جود بخشنده تر
ز آتش عدو را گدازنده تر
برزم اندرون مرگ بارد چو میغ
ببزم اندرون جان دهد بیدریغ
روان شاد گردد بدیدار او
خرد تازه گردد بگفتار او
اگر بنگرد دشمن از چهر او
دل و جان بیاراید از مهر او
ببخشیدن زر از آن شادتر
که درویش جوینده باشد بزر
نه بی نکته نغز گوید سخن
نه جز نکته هرگز بجوید سخن
ایا آفتاب مهان جهان
پناه بزرگان و پشت کهان
تو دانی که من نیکخواه توام
همه ساله اندر پناه توام
تو آنی که من با تو یاران بدم
بشادی و غم با تو هم زان بدم
بشهر اندرون از تو نامی شدم
بنزدیک خسرو گرامی شدم
یکی روز بی من نخوردی نبید
که بی من کسی نیز خوانت ندید
بنزدیک خسرو نشاندی مرا
بگردون هفتم رساندی مرا
بجاه توام هر کسی چیز داد
ز بهر تو میرم بسی چیز داد
بخدمت همی خواند شاهم فزون
همی کرد هر روز جاهم فزون
مرا بویه شهر تبریز خاست
بجان اندرم آتش تیز خاست
چو من عزم تبریز کردم همی
بدل باد تبریز خوردم همی
بسی نیکوئیها پذیروفتم
بشیرین زبانی همی گوفتم
که نزدیک من باش و زائر مرو
که نیکی کنم با تو هر روز نو
هم از میر خرم بوی هم ز من
نیاید ترا خواسته کم ز من
همت نام هست و همت کام هست
همت با چو ما مردم آرام هست
تو آنجا نه فرزند داری نه زن
هم اینجا بهر چیز با من بزن
چه خواهی که را جوئی اندر جهان
بخیره چرا پوئی اندر جهان
چو بشنیدم این دست برداشتم
ترا بر سر خویش بگماشتم
بسی خلعت و خواسته دادیم
بکام دل آنجا فرستادیم
چو من رخت بر بستم از تخت تو
رسیدم بکام اندر از بخت تو
شدند این بزرگان خریدار من
بود خرمی شان بدیدار من
بود خوش دل من بدیدارشان
روانم ز گیتی خریدارشان
چو آن نیکوئیهات یاد آورم
ز دود جگر خیره گردد سرم
چو یاد آیدم روی فرزند تو
نشاط دل خویش و پیوند تو
بکردار تندر بنالد دلم
بشادی و غم زو سکالد دلم
که گر بیکران بر دلم غم بدی
بدیدار او از دلم کم بدی
بماناد جان تو با آن من
فدای تو بادا تن و جان من
مرا گفته کان بخت آید بروی
ز اندوه و شادی مرا باز گوی
بدین پایه اندر کنون هر چه بود
ترا در بدر باز خواهم نمود
نخست از کرمهای میر اجل
که دستش ز رزقست و تیغ از اجل
همی آن کند با من از نیکوئی
که گر باز گویم ترا نگروی
ز هم پیشه گان پیش دارد مرا
ز گردون همی بر گذارد مرا
نه او هرگز این کرد با هیچ تن
نه از هیچ تن هستم این دیده من
دگر میر فرخ که فرزند اوست
که گیتی گشایست و دلبند اوست
ابونصر مملان که هر ساعتی
فرستد بنزدیک من خلعتی
نه یک ساعت از پیش بگذاردم
چنان چون بباید همی داردم
بر آنم کز این پس عقارم دهد
بجام سعادت عقارم دهد
دگر میر عبداله از بهر من
زبان بر گشاید بهر انجمن
از او هرچه خواهی ندارد گران
همان خلعتم خواهد از دیگران
کز او بگذری بر خدای بزرگ
که دادش بزرگی خدای سترک
جوان مرد شیر اوژن پیرمرد
ز نیکی ندانی که با من چه کرد
گهی استر را هوارم دهد
گهی نیفه شاهوارم دهد
بخروار هامی فرستد مرا
وز ایندر پیاپی فرستد مرا
ز حسان مساوی بشادی درم
بشادی ز حسان مساوی درم
مرا دارد از جان و تن دوستر
کسی را ندارد ز من دوستر
بتن جانم از دولت خسرو است
که هنگام رادی چو کیخسرو است
دو سو دستم از وی که باید بتن
زمانی سخا و زمانی سخن
مرا مطیعانند ازین بیشتر
من این قوم را داشتم پیشتر
که میرند و ز میر نامی ترند
ز جان بر تن من گرامی ترند
اگر چه من آنجا بگنج اندرم
ز نادیدن تو برنج اندرم
مرا دیدن روی تو بایدی
و گر نان نبودی مرا شایدی
بدیدار تو شاد بودی دلم
وز اندیشه آزاد بودی دلم
من از بهر شاه جهان لشگری
فروزنده شهر و هم لشگری
یکی شعر گفتم برنج روان
بمعنی نغز و بلفظ روان
اگر نیک رائی بجای آوری
بدین چاکر خویش رای آوری
بفرمان این شعر خواندن بدو
همان رسم چاکر بماندن بدو
اگر خلعت او بیابد رهی
چو ماه دو هفته بتابد رهی
بر مهتران جاهش افزون شود
دل حاسدانش پر از خون شود
چو استاد بوالمعمر آید بشهر
در خرمی برگشاید بشهر
دعا کن ز بهر من او را بسی
که چون او نباشد بگیتی کسی
دگر حاجب راد و فرزانه را
چراغ دل خویش و بیگانه را
بسی آفرینش ستایش نمای
بسی در ثنایش نیایش نمای
همان آسمان سخا بوالفرج
که هرگز مبادش ز شادی هرج
فراوان ز چاکر درودش رسان
که بادش فدا جان و چیز کسان
هم استاد ما بوعلی را که هست
برادی گشاده همه ساله دست
بسی آفرین کن ز بهر رهی
که هرگز مباد این جهان زو تهی
رسان سوی مملان دعاهای من
که گوئی مکن آن تقاضای من
هم اندر سرای تو دادم ردی
سزد گر من او را کنم جان فدی
علی را همی بوس هر روز بیش
هم از بهر چاکر هم از بهر خویش
هزار آفرین کن تن خویش را
بنفرین بزن دشمن خویش را
به خطی مرا هر زمان یاد کن
بدان خط جان مرا شاد کن
که گر نیست راهم بدیدار تو
شوم شاد باری بگفتار تو
ز خط تو من دیده روشن کنم
دل از گفته های تو گلشن کنم
کنم شاد از آن خاطر خویش را
نهم مرهمی این دل ریش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر به وصف مقام و شخصیت فردی بزرگ میپردازد و از ویژگیهای او سخن میگوید. او او را به عنوان سپهسالار و چوپانی میبیند که در مبارزهها بینظیر است و در دوستی زبان زد. شاعر به صحنهای از مرگ و زندگی در میدان جنگ اشاره میکند و تهییج روحیه را از درک چهرهی فرد بزرگ عنوان میکند.
او با یادآوری خوبیها و مهربانیهای این شخص، از او درخواست میکند که حمایت خود را از او دریغ نکند. همچنین شاعر در دلش آرزوی دیدار او را دارد و به شکوه دوستی و پیوندهای میان مردم و بزرگان اشاره میکند. در انتها، او به تمجید از دیگر بزرگان و شخصیتهای مهم پرداخته و از دل خود میگوید که چگونه وجود این افراد باعث شادی و خوشحالیاش میشود و دعا میکند تا همواره در کنار آنها باشد.
در کل، متن بیان احساسی عمیق و ارادت به شخصیتهای بزرگ و نیکوکار است و نمایانگر اهمیت دوستی، وفاداری و یادآوری خوبان در زندگی شاعر میباشد.
هوش مصنوعی: از نزدیک این شخص کمسن و سال، به آن شخص باتجربه و بزرگسال نزدیک شو.
هوش مصنوعی: رهبر و فرماندهای مانند ابوالسر که هم برای دشمنانش سوزاننده است و هم برای دوستانش مایه دلگرمی و روشنی.
هوش مصنوعی: در بدن، روح از جسم باارزشتر است و در جان، عقل از احساسات ارزش بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: اگر برادری مانند ابرو داشته باشی و شجاعتی چون ببر، میتوانی از درد و رنج ناشی از تیغ و کفش رنج ببر و همچون ابر، بر فراز آنها بگذری.
هوش مصنوعی: از دریا که بخشنده است، چون آتش دشمن میتواند ویرانکنندهتر باشد.
هوش مصنوعی: در دل سرزمین، وقتی مرگ مانند ابر میبارد، زندگی بهگونهای بیوقفه و بدون تردید ادامه مییابد.
هوش مصنوعی: با دیدن او، روح شاد میشود و با شنیدن سخنانش، فکر و عقل تازهای به دست میآوریم.
هوش مصنوعی: اگر دشمن به چهره او نگاه کند، دل و جانش تحت تاثیر محبت او قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: بخشیدن طلا از آن خوشایندتر است که درویش و نیازمندی به آن احساس نیاز کند.
هوش مصنوعی: سخنان او نه بیحکمت و نکته است و نه فقط به دنبال یافتههای سطحی میگردد.
هوش مصنوعی: آیا خورشید، که منبع نور و انرژی است، نه فقط پناهگاه بزرگترها و قدرتمندان، بلکه پشتوانهی همه انسانها و تاریخ است؟
هوش مصنوعی: تو میدانی که من دوستدار تو هستم و همیشه تحت حمایت و حمایت تو هستم.
هوش مصنوعی: تو همانی که در شادی و غم، دوستانم را به یاد تو میآورم.
هوش مصنوعی: در شهری که تو در آن زندگی میکنی، به خاطر تو به شهرتی رسیدم و نزد پادشاه ارجمند، بزرگ و محترم شدم.
هوش مصنوعی: یک روزی بدون من، شرابی نخوردهای، چون بدون من کسی هم به مهمانیات نیامده است.
هوش مصنوعی: مرا به نزد خسرو نشاندی و به آسمان هفتم رساندی.
هوش مصنوعی: به خاطر تو، هر کس چیزی به من میدهد و برای تو، من برای چیزهای زیادی تلاش میکنم و میگذرم.
هوش مصنوعی: هر روز به خدمت شاه میآیند و مقام و جایگاه من نیز هر روز بیشتر میشود.
هوش مصنوعی: بوی خوش شهر تبریز به مشامم رسید و در وجودم احساس آتش تندی شکل گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی که عزم سفر به تبریز کردم، مانند نسیمی که از تبریز میوزد، حالتی تازه و روحیهای تازه به دست آوردم.
هوش مصنوعی: من از خوبیها بسیار پذیرایی کردم و با زبانی شیرین به سخنگویی پرداختم.
هوش مصنوعی: نزدیک من بمان و از من دور نشو، زیرا هر روز میخواهم با تو نیکی کنم و به تو خوبی برسانم.
هوش مصنوعی: بو و عطر خوشی که از میخرم و دوستی که با من دارم، به تو نمیرسد؛ خواستههای تو از من کمتر است.
هوش مصنوعی: هماهنگی و تلاش نامی از همت است و همت موجب تحقق آرزوها میگردد؛ چرا که با وجود همت و کوشش، افرادی مثل ما میتوانند در آرامش زندگی کنند.
هوش مصنوعی: تو در آنجا نه فرزندی داری و نه همسری، بنابراین بهتر است که اینجا به خاطر هر چیزی با من همراه باشی.
هوش مصنوعی: در دنیا به دنبال چه کسی میگردی؟ چرا بدون هدف و بیدلیل در این دنیا در حال جستوجو هستی؟
هوش مصنوعی: وقتی این را شنیدم، دست از کار کشیدم و تو را بر روی سرم قرار دادم.
هوش مصنوعی: ما بسیاری از الهامها و خواستههایمان را به هدف دلخواهمان ارسال کردیم.
هوش مصنوعی: زمانی که من از تخت تو جدا شدم و سفر را آغاز کردم، به آنچه که میخواستم و به خواستهام در سایه سرنوشت تو رسیدم.
هوش مصنوعی: این بزرگواران بخاطر من به خریدار تبدیل شدند و خوشی آنان از دیدار من نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: دل شاد و خوش من با دیدن آنها، جانم را از دنیای مادی جدا میکند و به محبت و خریداری آنها میپردازد.
هوش مصنوعی: وقتی به خوبیهایت فکر میکنم، از درد دل و غم دل گیج و متحیر میشوم.
هوش مصنوعی: وقتی به یاد تو میافتم، چهره فرزندت، شادی قلبم را به همراه میآورد و مرا به تو مرتبط میکند.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر کردار تند و سریع به شور و شوق میزند و از غمهایی که در دل دارم، به شدت ناله میکند.
هوش مصنوعی: اگر غم بیپایانی بر دل من حاکم باشد، با دیدن او این غم از دل من کاسته میشود.
هوش مصنوعی: جانم با تو میماند و تن و جانم فدای توست.
هوش مصنوعی: به من گفتهاند که بخت و سرنوشت بر من لبخند میزند، پس از تو میخواهم که درباره شادی و ناراحتی من دوباره توضیح بدهی.
هوش مصنوعی: تا به حال هر چه از تو دارد، اکنون به تو نشان خواهم داد.
هوش مصنوعی: نخستین خوبیها و لطفهایی که از طرف مرگ به ما میرسد، به خاطر این است که او از نعمتها و روزیها بهرهمند است و قدرتش به مانند شمشیری تند و برنده از اجل و سرنوشت نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: او به من از روی نیکوکاری رفتار میکند، اما اگر این را بگویم، ممکن است تو ناراحت شوی.
هوش مصنوعی: من از دیگران در کارم برتر هستم و بهراحتی از مشکلات و سختیهای زندگی عبور میکنم.
هوش مصنوعی: او هیچگاه با هیچکس اینگونه رفتار نکرده و من هم از هیچکس اینگونه احساس نمیکنم.
هوش مصنوعی: فرزند دیگری به دنیا آمده است که جهان را بهدست خواهد گرفت و محبوب او خواهد بود.
هوش مصنوعی: ابنصر مملان هر زمانی که خواسته باشد، کادویی نزد من میفرستد.
هوش مصنوعی: من هیچگاه پیش از این به اندازهای که باید، خود را در اختیار نگزاشتهام.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم از این به بعد حالتی شاد و خوشبختی را برای خودم به ارمغان بیاورم.
هوش مصنوعی: عبدالله دوباره برای من صحبت میکند تا در جمع حاضر شود.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از او بخواهی، برایش سنگین نیست و او به راحتی به تو خواهد داد، همانطور که از دیگران نیز دریغ نکرده است.
هوش مصنوعی: اگر از او (یعنی از خدا) عبور کنی و به خدای بزرگ برسید، که او به شما بزرگیش را عطا کرده است.
هوش مصنوعی: جوانمردی از اهل فضل و نیکی، بر من تاثیر گذاشت و کار نیکش را فراموش نمیکنم.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات با صدای بلند به استر میگویم و گاهی هم به صورت قاطع و شاهانه صحبت میکنم.
هوش مصنوعی: او مرا مانند باران میفرستد و از این جا به بعد نیز مرتباً مرا میفرستد.
هوش مصنوعی: از خوشحالی توانمندیهای خود، به شادی دیگران برابری میکنم. از شادی دیگران به خوشی خود میافزایم.
هوش مصنوعی: کسی را بیشتر از من دوست دارد که من او را از جان و تن خود هم بیشتر دوست دارم.
هوش مصنوعی: وجود من از نعمت و بزرگواری پادشاهی به نام خسرو شکل گرفته است، به گونهای که وقتی او خوشحال و شاد است، من نیز احساس آرامش میکنم.
هوش مصنوعی: دو دست من از اوست که در برخی مواقع باید بخشنده باشم و در برخی زمانها باید سخن بگویم.
هوش مصنوعی: من بیش از این افراد را تحت فرمان دارم، در گذشته نیز این گروه را در اختیار داشتم.
هوش مصنوعی: آنهایی که از دنیا میروند، از جانم عزیزترند و نامشان برای من با ارزشتر است.
هوش مصنوعی: اگرچه من در دل خود گنجینهای دارم، اما از نادیدن تو دلم پر از ناراحتی و رنج است.
هوش مصنوعی: برای دیدن چهره تو، باید بیایم و اگر نانی در کار نباشد، شاید بیایم.
هوش مصنوعی: در هنگام دیدار تو قلبم شاد بود و از همهی نگرانیها آزاد بود.
هوش مصنوعی: من برای سلطانی بزرگ، سربازانی پرتوان و شجاع دارم که برای حفاظت از شهر آماده هستند.
هوش مصنوعی: شعری سرودم که هم از نظر معنا زیبا و دلنشین بود و هم از نظر لفظ، روان و دلپذیر.
هوش مصنوعی: اگر به درستی رفتار کنی و کارهای خوب انجام دهی، نظر مثبت و محبت این چاکر (خدمتگزار) را جلب خواهی کرد و او نیز به تو توجه و محبت خواهد کرد.
هوش مصنوعی: این شعر نشان میدهد که در برابر کسی که به او ارادت داریم، مانند یک خدمتگزار همیشه در کنار او خواهیم ماند و به خواستههای او احترام میگذاریم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به مقام و جایگاه او نائل شود، مانند ماهی که در نیمهی خود میدرخشد، او نیز درخشش و شکوه خاصی پیدا خواهد کرد.
هوش مصنوعی: هر چه مقام و جایگاه فرد بالاتر برود، حسادت افراد بدخواه بیشتر و دل آنها پر از کینه و خشم خواهد شد.
هوش مصنوعی: زمانی که استاد بوالمعمر به شهر بیاید، شادی و خوشحالی را در شهر به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: برای من دعا کن، زیرا مانند او در دنیا هیچ کس دیگری نیست.
هوش مصنوعی: دیگر کسی که در دنیا کارشناس و دانا است، چراغ دل و راهنمایی برای خود و دیگران است.
هوش مصنوعی: بسیاری از موجودات برای ستایش و تحسین خداوند ایجاد شدهاند و در حقیقت، برای تمجید و نیایش او به وجود آمدهاند.
هوش مصنوعی: آسمانی که همیشه از بخشش و generosity پر است و هیچگاه از شادی و خوشحالی خالی نمیشود.
هوش مصنوعی: بسیار بر جویندگانش سلام و درود بفرست، زیرا باد برای او جان و مال و زندگی دیگران را فدای او میکند.
هوش مصنوعی: هر ساله دست بوعلی، استاد ما، بر روی ما گشوده است.
هوش مصنوعی: بسیار کار نیک انجام بده به خاطر راهی که هرگز نباید این دنیا از آن خالی باشد.
هوش مصنوعی: به سوی حاکمان و قدرتمندان برو و دعاهای من را به آنها برسان، چرا که به من گفتی که این درخواست را نکن.
هوش مصنوعی: من در خانهات نشانی از او به جا گذاشتم و اگر من جانم را فدای او کنم، جایز است.
هوش مصنوعی: هر روز علی را بیشتر میبوسم، هم به خاطر خدمتگزاری خودم و هم به خاطر رابطهام با او.
هوش مصنوعی: هزار بار به خودت تبریک بگو و به دشمن خودت فحش بده.
هوش مصنوعی: هر بار که به یاد من میافتی، به قلم خود بنویس و به این وسیله دل من را شاد کن.
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانم به دیدارت برسم، اما از صحبتهایت خوشحال میشوم.
هوش مصنوعی: از نوشتههای تو چشمانم را روشن میکنم و با صحبتهایت دل را مانند باغی سرسبز و شاداب میسازم.
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و خوشحالی خود، دل زخمیام را تسکین میدهم و مرهمی بر آن میگذارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.