گنجور

 
۱۱۷۴۱

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

... دریغا چشم گل چیدن مرا بود از گلستانی

که بارش نیست الا خار حصرت بر جگر خوردن

به تیر ناگهان ز اندیشه ی مرهم شدم فارغ

نصیب کس مباد اینسان خدنگی بی خبر خوردن

بساز از بار این باغ اول ای دل برگ آزادی

اگر داری از آن سرو روان امید برخوردن ...

صفایی جندقی
 
۱۱۷۴۲

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

... نه مهرت را قلم برسر کشیدن

نه امکان داشت در بزمت مرا بار

نه بار از آستان بردر کشیدن

نه کامم حاصل از سیب زنخدانت ...

صفایی جندقی
 
۱۱۷۴۳

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

... در ریاض عیش یاد وی کجا خرمی گذاشت تا فرو نریخت

صرصر هلاک خام و پخته پاک خشک و تر به خاک برگ و بار من

پیش دشمنم مغز اگر ز پوست یا خود آبروی کم ز آب جوست ...

... شد صفایی ام دور از آن نگار تن ز بس ضعیف دل ز بس فگار

ننگری نزار جز خطی غبار گر کنی گذار از کنار من

صفایی جندقی
 
۱۱۷۴۴

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

... که چو گیسوش به پا سر زنم ان شاء الله

گر کند بار دگر عزم جدایی به خدای

دست بر دامن او در زنم ان شاء الله ...

صفایی جندقی
 
۱۱۷۴۵

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

... آنجا مژه سرگرم نظر بازی و اینجا

صد خار مرا در دل خون بار خلیده

تیرت به کمان است و کنی صید چه نسبت ...

صفایی جندقی
 
۱۱۷۴۶

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

... اوستادی خود و صیادی آهوت دیدی

بار چندین دل کشیدی مدتی بر دوش و کس را

نیست تقصیر این تطاول ها خود از گیسوت دیدی

زخم را کاری زدی هان یک دم از بهر تماشا

مفکنم یک باره از پا قوت بازوت دیدی

کاش آن کو پهلو از غیر تو خالی کرده یارب ...

صفایی جندقی
 
۱۱۷۴۷

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

... یک قامتی و بیش صفایی بهر قیام

صد بار با قیام قیامت برابری

صفایی جندقی
 
۱۱۷۴۸

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

... که عمر در غم هجران همی شود سپری

ببر سر من و بار از برم ببند و برو

دلت ز صحبت ما گر ملول گشت و بری ...

صفایی جندقی
 
۱۱۷۴۹

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

... در پای تو شوق جان فشانی

کاندر قدمت هلاک صد بار

بهتر ز حیات جاودانی ...

صفایی جندقی
 
۱۱۷۵۰

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

... شد چو دل از کف ز دل قرار صفایی

بو که کند بخت رهبری که دگر بار

بر سر کویت فتد گذار صفایی ...

... نیست جدایی به اختیار صفایی

با همه ضعف احتمال بار فراقت

صبر مفرما که نیست کار صفایی ...

صفایی جندقی
 
۱۱۷۵۱

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

... گذشت از صبر کارم در جدایی

چه دولت ها دهد دستم که یکبار

به سر وقتم به پای پرسش آیی

چو زلفت بار غم در هم شکستم

مرا ز آن حقه باید مومیایی ...

صفایی جندقی
 
۱۱۷۵۲

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

... تا مگر زخم مرا زین دو توان کرد رفویی

گر نشیند چه شود بار برین دیده ی گریان

سروی آنسان نکند جای مگر بر لب جویی ...

صفایی جندقی
 
۱۱۷۵۳

صفایی جندقی » دیوان اشعار » انابت‌نامه » شمارهٔ ۲

 

... به عجزم ز احتمال کیفر کردار بد بنگر

به حلم خویش بر بار گرانم بردباری کن

چو خوبان فاش و پنهانم به خیر خویش ره بنما ...

صفایی جندقی
 
۱۱۷۵۴

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رباعیات انابیه » شمارهٔ ۳۳

 

این بار نه حکم نصر جاری کردی

وز شر عدو نگاهداری کردی ...

صفایی جندقی
 
۱۱۷۵۵

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴

 

بست آشمان کمر چو به آزار اهل بیت

بگشود در زمین بلا بار اهل بیت

بر یثرب و حرم دو جهان سوخت تافتاد ...

... لب تشنه جان سپرد مگر برد دجله را

سیل سرشک دیده ی خون بار اهل بیت

دشمن ندانم آتش کین در خیام زد

یا در گرفت ز آه شرر بار اهل بیت

گردون چرا نگون نشد آن دم که از حرم ...

صفایی جندقی
 
۱۱۷۵۶

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۱۴

 

... منت خدای را که خود از ریشه ای که کاشت

جز بار لعن و خار ملامت گلی نچید

تا رفته وصف ظلمت و نور این جفا نرفت ...

صفایی جندقی
 
۱۱۷۵۷

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۱۹

 

... بنشین و آن مخواه که زین باد فتنه خیز

برخیزدت ز گوشه ی دامن غبار من

یک ره به دامنم بنشان تا به صد زبان ...

... دل را نظر همین به تو باشد رضا مشو

کافتد به خاک نخل تو از جویبار من

چشمم ز انتظار عزیزان سفید ماند ...

... وا خجلتا ز فاطمه گر بی تو اوفتد

بار دگر به جانب یثرب گذار من

سر زد به سنگ و خاک به سر ریخت کای پدر ...

صفایی جندقی
 
۱۱۷۵۸

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲۰

 

... بر خاندان من شرری شعله زد که زو

دودی فلک بود ز دم شعله بار ما

زین تندباد حادثه انگیز فتنه خیز ...

... سرو و صنوبر وگل و شمشاد و ارغوان

یکباره شد قلم همه از جویبار ما

رفتیم و اشک حسرت و داغ فراق ماند ...

... از پایمال سم ستواران باد پی

برطرف دامنت ننشیند غبار ما

زین خاک بردمد همه گل های آتشین ...

صفایی جندقی
 
۱۱۷۵۹

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲۱

 

... این گفت و رفت از خود و افتاد بر زمین

برخاست بار دیگر و با گریه گفت این

صفایی جندقی
 
۱۱۷۶۰

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲۳

 

... چون شد که راه معرکه را بر شما نبست

ای خاک بر سر مژه ی اشک بار ما

خود جرم ما چه بود که نگذشته تا گذشت ...

صفایی جندقی
 
 
۱
۵۸۶
۵۸۷
۵۸۸
۵۸۹
۵۹۰
۶۵۵