با آن همه لطف و مهربانی
داری سر خشم و سر گرانی
پیداست از آن دو چشم جادو
اقسام رموز دل ستانی
بالای تو در زمین برانگیخت
صد چرخ بلای ناگهانی
بشتاب به سیر باغ کآنجاست
گسترده بساط کامرانی
برخیز که سرو قامتان را
جاوید به جای خود نشانی
بخرام که بر سر است ما را
در پای تو شوق جان فشانی
کاندر قدمت هلاک صد بار
بهتر ز حیات جاودانی
برخاک تو خون خویش خوردن
ما را به از آب زندگانی
گفتی که به فرقتم بنه دل
تا باز مرا به خود رسانی
دل کو که نهم به صبر کاو را
بردی ز کفم چنانکه دانی
زنهار تو رسم صابری را
آموز به ما اگر توانی
در پیریم او غلام خود خواند
صد حیف صفایی از جوانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن جنگی مرد شایگانی
معروف شده به پاسبانی
در گردنش از عقیق تعویذ
بر سرش کلاه ارغوانی
بر روی نکوش چشم رنگین
[...]
ای چشم و چراغ آن جهانی
وی شاهد و شمع آسمانی
خط نو نبشته گرد عارض
منشور جمال جاودانی
بی دیده ز لطف تو بخواند
[...]
عشقست نشان بی نشانی
از خود چو برون شوی بدانی
ای غایت عیش این جهانی
ای اصل نشاط و شادمانی
گر روح بود لطیف روحی
ور جان باشد عزیز جانی
گفتی که چگونهای تو بیما
[...]
تا بشنیدم که ناتوانی
دلتنگ شدم چنانکه دانی
گفتم شخصی بدان لطیفی
افسوس بود به ناتوانی
افتاد ز هاتفی به گوشم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.