با گریه گفت کای پدر نامدار من
ای مایه ی قرار دل بی قرار من
بنشین و آن مخواه که زین باد فتنه خیز
برخیزدت ز گوشه ی دامن غبار من
یک ره به دامنم بنشان تا به صد زبان
بر شاخ گلبن تو بنالد هزار من
دل را نظر همین به تو باشد رضا مشو
کافتد به خاک نخل تو از جویبار من
چشمم ز انتظار عزیزان سفید ماند
دیگر تو خود سپاه مکن روزگار من
پیش از شکفتن گل و گلبانگ عندلیب
از تند باد فتنه خزان شد بهار من
فصل بهار ز آتش بی آبیم دریغ
پیش از شکوفه سوخت همه شاخسار من
لب بین کبودم از عطش این بس دگر مخواه
نیلی کند طپانچه اعدا عذار من
وا خجلتا ز فاطمه گر بی تو اوفتد
بار دگر به جانب یثرب گذار من
سر زد به سنگ و خاک به سر ریخت کای پدر
صبر از غم فراق شما نیست کار من
برداشت از زمینش و بگرفت در کنار
کی زیب بخش دامن و جیب کنار من
داغ برادران وجوانان مرا نسوخت
چندانکه ناله های تو ای دل فگار من
صبر از خدای خواه و بپرهیز بیش از این
دامن مزن بر آتش دوزخ شرار من
تسلیم امر حق شو و با هجر من بساز
خواهد ترا یتیم چو پروردگار من
پس پیش خوانده خواهر برگشته حال خویش
بروی شمرد شمه ای از شرح حال خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.