گنجور

 
صفایی جندقی

کای خواهر ای ستم کش بی غم گسار ما

دیدی چگونه گشت سرانجام کار ما

دشمن به دودمان من انداخت آتشی

کآتش فکند در دو جهان یک شرار ما

بر خاندان من شرری شعله زد که زو

دودی فلک بود ز دم شعله بار ما

زین تندباد حادثه انگیز فتنه خیز

گلشن به باد رفت و خزان شد بهار ما

سرو و صنوبر وگل و شمشاد و ارغوان

یکباره شد قلم همه از جویبار ما

رفتیم و اشک حسرت و داغ فراق ماند

درچشم و سینه های شما یادگار ما

واقع به وقعه ای شده کز فرط بی کسی

خون گلوی ماست وقایع نگار ما

سرهای سروران به سر نی از آن کنند

کز سمت حربگه نکشید انتظار ما

از پایمال سم ستواران باد پی

برطرف دامنت ننشیند غبار ما

زین خاک بردمد همه گل های آتشین

از عکس داغ های دل داغ دار ما

باغی به جای سبزه پر از لاله بنگری

روزی اگر گذار کنی بر مزار ما

از شرح شکوه فرصت دیدار چون فتد

افتد فراز جد و پدر چون گذار ما

برداغ نوخطان همه صبر از خدا طلب

بخشد جزای خیر ترا کردگار ما

پس گفت یا رب این همه سهل است و مختصر

صد جان و سر به پای تو کمتر نثا رما

زینب به زاری آمد و زد صیحه ای بلند

وز برق آه شعله به هفت آسمان فکند