گنجور

 
۱۰۴۱

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - هم در مدح اتسز گوید

 

... که آفتاب جلالست و آسمان هنر

خدایگانی دریا دلی خداوندی

که هست گوهر دریای شرع پیغمبر

شده مسخر پیمان او شهور و سنین ...

وطواط
 
۱۰۴۲

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - هم در مدح اتسز گوید

 

... محموم از سیاست او مرغزار

دریا همه محاسن اخلاق و او گهر

حملان همه اکابر آفاق و او عیار ...

... هرگز نکرده ای بجز از فخر افتخار

با اصطناع بر تو دریا بود سراب

با ارتفاع قلب تو گردون بود قفار ...

وطواط
 
۱۰۴۳

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - قصیدۀ مصنوعه در مدح قزل ارسلان (۱)

 

... موج خون دل و دو دیده من

برد دریا و ابر را مقدار

التضمبن ...

... التعجب

جای در در میانه دریاست

از چه معنیست دست او دربار

حسن التعلیل

رغم دریا که بخل می ورزد

او کند مال بر جهان ایثار ...

وطواط
 
۱۰۴۴

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - در مدح ملک اتسز

 

... و آنجا که حزم او نه متینست کوهسار

دریا بپیش بخشش او نیست جز شمر

گردون بجنب همت او نیست جز غبار ...

وطواط
 
۱۰۴۵

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۰۹ - در ستایش مجیر الدین

 

... صوت مدح تست در خامه که خوانندی صغیر

گر بدریا و بصحرا بگذرت خلقت شود

آب دریا چون گلاب و خاک صحرا چون عبیر

چرخ اعظم با علو قدر تو باشد زمین ...

وطواط
 
۱۰۴۶

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۱۶ - در مدح اتسز

 

... که از صواعق خشمش کند کران آتش

ز کف اوست ببخش کمین اثر دریا

ز تیغ اوست بکوشش کهین نشان آتش ...

... عزیمت تو که جوید ازو کران آتش

کلیم وار کنی همچو رهگذر دریا

خلیل وار کنی همچو بوستان آتش ...

وطواط
 
۱۰۴۷

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۲۹ - در ستایش اتسز

 

... بیشه نوردتر چو بتفسید از هزبر

دریا گزارتر چو بجوشید از نهنگ

بر باد صرصرت مقدم گه شتاب ...

وطواط
 
۱۰۴۸

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۳۴ - در مدح اتسز خوارزمشاه

 

... شد ز شعرم خطه خوارزم پر سحر حلال

نیست دریا معدن آب زلال و شد کنون

طبع من دریا و لیکن معدن آب زلال

نکتهای تو ز نثر من جدا کرد اضطراب ...

وطواط
 
۱۰۴۹

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶ - وقتی اتسز بر لب جیحون جشن ساخته بود این قصیده بر بدیهه بگفت

 

... نطفها را قرار در ارحام

ای تو دریا و بر لب جیحون

از برای نشاط کرده مقام ...

وطواط
 
۱۰۵۰

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۵۷ - در مدح اتسز

 

... چرخ پر کرده برایت عدت جود ترا

از لیالی قعر دریا وز جواهر جوف کان

گشته از اکرام تو آباد قصر محمدت ...

... مدح تو گشته انس جان انس و جان

از نهیب تیغ تو دریا شود چون هاویه

با نفاذ تیر تو خارا شود چون پرنیان ...

وطواط
 
۱۰۵۱

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱ - در مدح علاء الدوله اتسز

 

... سرها شده ز هیبت پیکان تو گران

بس رود بر کرانه دریا شده پدید

از خون دشمنان تو دریای بی کران

جام هلاک داده بحساد ناشتا ...

وطواط
 
۱۰۵۲

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۵ - در مدح ملک اتسز

 

... در فلک از عمر تو معمور عالمهای جان

بر زمین از تیغ تو موجود دریاهای خون

دست گوهر ببخشد زان قبل شمشیر تو ...

... عقل مجنون خواندش آری جنون باشد فنون

هست دریا با وجود بسطت جود تو خرد

هست گردون با کمال رفعت قدر تو دون ...

وطواط
 
۱۰۵۳

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۶ - نیز در مدح اتسز

 

... ز هجر یار مرا رایت نشاط نگون

گهی چو هامون از آتش دلم دریا

گهی چو دریا از آب دیده ام هامون

ز بهر حفظ تن و جانم اندرو خوانده ...

وطواط
 
۱۰۵۴

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۷۱ - نیز در مدح ملک اتسز

 

... شدست جان عدو سوخته ز هیبت او

بخیل باشد دریا حقیر باشد چرخ

بگاه جود و شرف پیش دست و همت او ...

وطواط
 
۱۰۵۵

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۷۶ - در مدح ملک اتسز

 

... ابر نوحه گیرد از رشک نوالش گاه گاه

دست جود او گشاده مایه دریا و کوه

پای قدر او سپرده تارک خورشید و ماه ...

وطواط
 
۱۰۵۶

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۷۸ - در مدح ملک اتسز

 

... در دیده حساد خار گشته

با جود یمین تو کوه و دریا

از زر و گهر بی یسار گشته ...

وطواط
 
۱۰۵۷

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۷۹ - در مدح اتسز

 

... زهی آمده از بیابان و آنگه

هم از گرد ره قصد دریا گرفته

در اطراف مشرق در اکناف مغرب ...

وطواط
 
۱۰۵۸

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۸۰ - هم در ستایش ملک اتشز

 

... دشمن تو نوحه مصاب گرفته

ای تو چو دریا و از تو ناصح و حاسد

آن همه عذب این همه عذاب گرفته ...

وطواط
 
۱۰۵۹

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - در مدح ملک اتسز

 

... زیور دولت و آرایش ایمان کرده

کف کافیش مدد از دل دریا برده

قدر عالیش مقر بر سر کیوان کرده ...

وطواط
 
۱۰۶۰

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۸۷ - نیز در مدح ملک اتسز

 

... آن خسروی که هست دل و دست فرخش

در علم و جود ناسخ دریا و کان شده

آمال خلق را حشر مکرمات او ...

وطواط
 
 
۱
۵۱
۵۲
۵۳
۵۴
۵۵
۳۷۳