جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
... تا غذای تن نگردد استخوان ما به ما
قامت خم گشته بار خاطر پیران بود
شد زیاد از ضعف تن زور کمال ما به ما ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
... جوهر آیینه گردیداین دل بی کینه را
با چنین ضعفی که شد پیراهن تن بار او
چون توان برداشت جویا خرقه پشمینه را
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
... لباس دولت دنیاست بر تنم سنگین
نهال پانم و گردیده برگ بار مرا
صدای شیون زنجیر دارد اعضایم ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
... آیم ز بزم بیرون همچون شرر ز خارا
سنگین ز بار غم شد از بسکه محفل ما
شبهای وصل جویا از درد هجر نالم ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
... طبع وحشت مشربان پیوسته کثرت دشمن است
بار خاطر می شود سنگینی محفل مرا
از تو گویم بعد از این کز خویشتن ببریده ام ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
... عاشق فریب نیست بت خردسال ما
چون بار دل کشد صنم نونهال ما
از خویش رفتگان ره جستجوی دوست ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
... هواپیما شود بر دوش آهت گر زبان و دل
ز برگ و بار آرایش دهی نخل سعادت را
شکست نفس باغ زندگانی را کند خرم
بچشم کم نبینم سنگ باران ملامت را
ز شوق ز خم شمشیرت دلم بر خاک می غلتد ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶
... قوت آه کشیدن نبود جویا را
بسکه بر گردن او بار گناهش طرح است
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
... دانه را نشو و نما در سایه دیوار نیست
در حریم سینه عاشق هوس را بار نیست
هر فضولی محرم خلوتگه اسرار نیست ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
... کاش برداشتی از خواش دنیا دل را
آنکه بر دوش هوس بار تمنا برداشت
داده رم وحشت ما کوهکن و مجنون را ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶
به چشم اهل دل آن اشک اعتبار نداشت
که لخت لخت جگر را به روی کار نداشت ...
... مپرس حاد دل تیره ام که از دم صبح
کدام روز که این آینه غبار نداشت
ز سرو و سوسن و گل داد خودنمایی داد ...
... نهال آنکه بشد از گداز تن سیراب
چو نخل شمع بجز شعله برگ و بار نداشت
جمیله بود عروس جهان ولی جویا
به چشم اهل نظر رنگ اعتبار نداشت
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸
... زلف بر هم خورده او شورش محشر بس است
بار کسوت برنتابد از نزاکت حسن هند
پرنیان اخگر تابنده خاکستر بس است ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹
آسوده دلی که بی قرار است
آن دیده خنک که شعله بار است
چون آینه عیب جو در این بزم ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶
ریزد از هر حلقه آن زلف عنبر بار کج
صاف کیفیت به رنگ ساغر سرشار کج ...
... گوییا ماریست جویا پاسبان گنج حسن
بر کنار عارض او زلف عنبر بار کج
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲
... همچو ماه چارده خورشید نقصان می کشد
از برم دل را که زیر بار صد کوه غم است
چشم فتان تو با قلاب مژگان می کشد ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳
... زیاد آرزو مانند گل از یکدگر باشد
دل آزرده ام بار تمنا برنمی تابد
زلعلش نوش دارویی مگر گردد روان بخشم ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸
ز لب آهی که با لخت دل خونبار برخیزد
چه طاوسی است رنگین جلوه کز گلزار برخیزد ...
... نوای شکوه حاشا کز لب اظهار برخیزد
به غیر از نوک مژگانم که لخت دل به بار آرد
کجا از دسته خاری گل بی خار برخیزد ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳
... کفر باشد کفر نومیدی که تحصیل مراد
گر نشد این بار جویا بار دیگر می شود
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۱
... موج بحر از تشنگی اینجا چو ماهی می تپد
در حریم رحمتش غیر از گنه را بار نیست
چون گنهکاران دلم بر بی گناهی می تپد ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۳
... جوهر آیینه از موج صفا زایل نشد
هر قدر تخم هوس کشتیم غم آورد بار
مزرع امید ما صد شکر بی حاصل نشد ...