گنجور

 
جویای تبریزی

طول زلفت کم ز قامت نیست گر سنجی بگو

روز و شب میزان چو می‌آید برابر می‌شود

اعتمادی بر نفس نبود که چون برگشت بخت

هر چراغ زندگانی باد صرصر می‌شود

سیل اشک از سینه‌ات بر دامن مژگان مریز

هرقدر در خُم بماند باده بهتر می‌شود

اهل دل را می‌رسد در خورد استعداد فیض

چون ترقی کرد آب صاف گوهر می‌شود

کفر باشد؛ کفر؛ نومیدی، که تحصیل مراد

گر نشد این بار جویا بار دیگر می‌شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode