گنجور

 
جویای تبریزی

دل مرا در پیری از قهر الهی می‌تپد

تا قدم قلاب شد تن همچو ماهی می‌تپد

عشق زور آورد و تن خواهی نخواهی می‌تپد

دل ز قلاب محبت همچو ماهی می‌تپد

یاد حسن شعله‌ناک آتش‌افروز دلت

بی‌تو در چشمم سپندآسا سیاهی می‌تپد

نسترن زار بناگوشی به یادم آورد

در برم دل از نسیم صبحگاهی می‌تپد

بسکه از تیغش دم آب دگر را تشنه است

زخم بر اندام من مانند ماهی می‌تپد

چون دل از شوق کنارم در شب بیداد او

تا نگردیده است اشک از دیده راهی می‌تپد

در هوای گرم سیر عشق آسایش مجوی

موج بحر از تشنگی اینجا چو ماهی می‌تپد

در حریم رحمتش غیر از گنه را بار نیست

چون گنهکاران دلم بر بی‌گناهی می‌تپد

زین گنه جویا که رفتم از حریم خاطرش

چون دلم دایم زبان عذرخواهی می‌تپد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode