گنجور

 
جویای تبریزی

ریزد از هر حلقهٔ آن زلف عنبر بار کج

صاف کیفیت به رنگ ساغر سرشار کج

ای که با قد دو تا مست شراب غفلتی

خواب راحت می کنی در سایهٔ دیوار کج

مستی چشم تو از کج کج نگاهی ظاهر است

زود رسوا می شود می نوش از رفتار کج

از رعونت مرد را نقصان به مردی می رسد

زودتر گردد جدا از فرق سر دستار کج

کی رود از خاطرم مژگان بر گردیده اش

چون توان کردن رها دامان دل زین خار کج

گوئیا ماریست جویا پاسبان گنج حسن

بر کنار عارض او زلف عنبر بار کج