گنجور

 
جویای تبریزی

گردد ز سیر صحرا کی حل مشکل ما

شد پردهٔ بیابان قفل در دل ما

از خاک مقصد ما چون گرد درد خیزد

باشد ز پردهٔ دل دامان منزل ما

امروز تخم اشکی مژگان ما نیفشاند

اتی همنشین چه پرسی فردا ز حاصل ما

آیم ز بزم بیرون همچون شرر ز خارا

سنگین ز بار غم شد از بسکه محفل ما

شبهای وصل جویا از درد هجر نالم

شرم نگه برویش گردید حایل ما