چون مصور صورت آن جان جانان میکشد
دست از صورت نگاری میکشد جان میکشد
قید تن جان مجرد بهر جانان میکشد
یوسف ما را محبت سوی زندان میکشد
این قدر دانسته چشم التفات از ما مپوش
چون تغافل بگذرد از حد به نسیان میکشد
رو بگردانی اگر یک صبحدم از آفتاب
همچو ماه چارده خورشید نقصان میکشد
از برم دل را که زیر بار صد کوه غم است
چشم فتان تو با قلاب مژگان میکشد
بس که میپیچم به خود زنجیر میآرد برون
از جراحتهای من هرکس که پیکان میکشد
رتبهٔ رعنایی سروم بلند افتاده است
بر زمین چون پرتو خورشید دامان میکشد
دل به ذوق زخم شمشیرت در آغوش هوس
غنچهآسا یک بغل چاک گریبان میکشد
این پریشانی که در دلها پریشان گشته است
نیک اگر بینی به آن زلف پریشان میکشد
گریه چون بگذشت از حد آفت جان و تن است
قطره چون بسیار شد جویا به طوفان میکشد
میفریبد عام شیخ از وجد همچون گردباد
خار و خس را سوی خود از باد دامان میکشد
ای گرانجان این قدر لاف سبکروحی مزن
میشود تیرش ترازو در دل و جان میکشد
چون کنم جویا که سیر مجلس نواب را
پیشتر دل میکشید اکنون دل و جان میکشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باز دست عشق عقلم را گریبان میکشد
باز جان سوی حریم عز سلطان میکشد
باز در خم خانه وحدت ز جام معرفت
روح پاکم جرعه ها چون بحر عمان میکشد
باز جوهرهای عرفان راز گنج «کنت کنز»
[...]
غافلی کز دل نفس بییاد یزدان میکشد
دلوی خود خالی برون از چاه کنعان میکشد
در بیابانی که ما سرگشتگان افتادهایم
پای حیرت گردباد آنجا به دامان میکشد
گر به ظاهر زاهد از دنیا کند پهلو تهی
[...]
بار ما عمریست دوش چشم حیران میکشد
محملاجزای ما چون شمع مژگان میکشد
ناتوانان مغتنم دارید وضع عاجزی
کزغرورطاقت آسودن به جولان میکشد
ما ضعیفان آنقدرها زحمت یاران نهایم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.