گنجور

 
۹۷۲۱

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

از ناتوانی می کشد دوش نفس بار مرا

هر شب نسیمی می برد آشفته دستار مرا ...

... فیاض تا کی این چنین حسرت برم بر آن و این

کو مرگ کز دوش زمین بردارد این بار مرا

فیاض لاهیجی
 
۹۷۲۲

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

... نه ز طاعت بر توانم خورد نه از معصیت

هر چه کشتم بار می آرد پشیمانی مرا

ما اسیران غم از یک جیب سر بر کرده ایم ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۲۳

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

... ما امانت دار عشقیم از ازل

آنچه گردون برنتابد بار ماست

آنچه گرمای قیامت نام اوست ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۲۴

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

... عمری صفت زلف و خط و خال تو کردیم

یک بار نگفتیم در ابروی تو چین است

می خواست مدام از لب ما شکر زند دم ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۲۵

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

... ذوق دیدار تو دارد زنده دل هر ذره را

ورنه بی روی تو هر جا خاطری بار خودست

در چنین میدان که کس را نیست پروایی ز سر ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۲۶

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

چمن به خرمی و گل به بار نزدیک است

جنون تهیه نکرد و بهار نزدیک است ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۲۷

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

... شمعی است که افروخته در محفل چشم است

جز خون دل و لخت جگر بار ندارد

این ریشة دردی که در آب و گل چشم است ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۲۸

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

... گو خرد سررشتة تدبیرها بر هم متاب

کار و بار بی قراران از نظام افتاده است

رخصت نظاره ارزان گشت پنداری که باز ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۲۹

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

... تمام دهر زآزاده ای نشان ندهد

که سرو هم به چمن زیر بار رعنایی ست

به دست وصل دل پاره پاره ای دارم ...

... بست دوست ز دنیا و آخرت فیاض

سخن یکی ست دگرها عبارت آرایی ست

فیاض لاهیجی
 
۹۷۳۰

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

... گرچه صد شمشیر بر سر می خورم قاتل یکی ست

نخل عشرت در دل من بار حسرت می دهد

هر چه می کارم درین در گشته ده حاصل یکی ست ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۳۱

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

... ندانم این که به خوابست یا به بیداریست

جهانیان همه حیران کار و بار منند

کسی که کار من آسان گرفته دستاریست ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۳۲

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

... فیاض هستی تو گرانی ز حد فزود

شرمی که بیش ازین نتوان بود بار دوست

فیاض لاهیجی
 
۹۷۳۳

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

... هر که کاری دارد او را با غم ما کار نیست

بیقراران را به پای ضعف مانند غبار

بر هوا رفتار هست و بر زمین رفتار نیست

چون سبکروحی دلیلی نیست عشق پاک را

کوه اگر عاشق شود بر خاطر کس بار نیست

در دیار عشق اگر امروز می جنبد سری ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۳۴

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

... شیخ و مفتی را ز بزم عاشقان پا کوته است

خلوت خاص غم است اینجا و بار عام نیست

در هوای این گلستان چشم عنقا می پرد ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۳۵

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

... دست امید من و بخت رسایی هیهات

این غباریست که بر گوشة دامانش نیست

نفس نغمه طرازم به خیال رخ دوست ...

... به چه امید نهم دل که درین گوشة چشم

نگهی نیست که صد بار نگهبانش نیست

شوخی طبع مرا هست بهاری که در او ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۳۶

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

... بوی یوسف در چمن امروز ارزانست باز

غنچه شب گویا نسیم پیرهن در بار داشت

عکس رخسار که یارب در چمن افتاده بود ...

... گرنه از رشک تو خونش در تن آتش گشته بود

شمع در مجلس چرا مژگان آتشبار داشت

کفر می افزود چندانی که دینم می فزود ...

... خاطر فیاض دوش آیینة جانانه بود

هر چه من می خواستم نازش همان در بار داشت

فیاض لاهیجی
 
۹۷۳۷

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

... گرمی مکن که رنگ رخ آفتاب رفت

صد بار سر ز خواب برآورد بخت و باز

پنداشت روز من شب و دیگر به خواب رفت ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۳۸

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

... زلف بنمودی و قدر طرة شمشاد رفت

جلوه کردی اعتبار سرو هم بر باد رفت

باز چشم مستت آمد بر سر تمهید ناز

تیر مژگان تو دیگر بر سر بیداد رفت

قسم ما زین نه چمن بار تعلق بود و بس

سرو را نازم که آزاد آمد و آزاد رفت ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۳۹

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

... آسودگی ز طالع این مرزوبوم رفت

افکند سایه بار غمت بر وجود ما

آتش دگر به تربیت شمع و موم رفت ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۴۰

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

... آبم تمام رفت ولی جوهرم نرفت

در موج خیز لجة عشق تو بارها

کشتی دل شکسته شد و لنگرم نرفت

صد بار سوخت آتش عشقم به امتحان

یاقوت وار آب تو از گوهرم نرفت ...

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۴۸۵
۴۸۶
۴۸۷
۴۸۸
۴۸۹
۶۵۵