کسی ز ننگ به من گرچه روبهرو نگذاشت
خوشم که دست سبو دست من فرو نگذاشت
خوشم که آینه هر چند کرد بیرویی
نقاب جانب روی ترا فرو نگذاشت
ز زخمهای تن خسته خون دل همه رفت
فغان که تیغ تو آب مرا به جو نگذاشت
هزار مطلب سرگشته در کشاکش بود
نگاه گرم تو ما را به گفتگو نگذاشت
بس است این قدر از دوست آرزو فیّاض
که غمزهاش به دلم هیچ آرزو نگذاشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به حسرت و از دست دادن میپردازد. او از زلف ساقی و دامان یار که از دست رفتهاند، غمگین است و از نبود گل و برگ در گلستان و چمن صحبت میکند. بلبلان بیصدا ماندهاند و امیدی به بهار ندارند. شاعر از گذر عمر و تلاش بینتیجهاش برای به دست آوردن چیزهایی که به آنها آرزو داشت، میگوید و به حسرتهایش اشاره میکند. او به یاد میآورد که فرصتها از بین رفتهاند و زیباییها نیز به زودی به فراموشی سپرده میشوند. نهایتاً، او از غمهای خود و همچنین از دوستان و بیگانگان بیزار شده و به یاد یاری که به او اهمیت داده است، غمگین میشود. شعر به طور کلی بیانگر ناپایداری و فانی بودن زندگی و آرزوهاست.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر شرم و خجالت نتوانسته در مقابل من بیاید، اما خوشحالم که دست سبو به من داده شد و از من دور نماند.
هوش مصنوعی: من از این موضوع خوشحالم که با وجود بیاحترامیهایی که آینه نشان داد، هنوز هم جانب زیبایی تو را فراموش نکرد.
هوش مصنوعی: از زخمهای بدنم به شدت خستهام و درد دلهای فراوانی را تحمل کردهام. آه، تیغ تو مانع شد تا آب زندگیام به جریان بیفتد.
هوش مصنوعی: در دل ما افکار و احساسات زیادی درگیر و آشفته بود، اما نگاه محبتآمیز تو ما را از صحبت و گفتگو بازداشت.
هوش مصنوعی: کافی است که از دوست خواستههای زیادی داشته باشیم، زیرا نگاه کردن او به دل من، هیچ آرزویی باقی نگذاشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.