گنجور

 
فیاض لاهیجی

عشق میدانی است کانجا غیر مردی کار نیست

چشم بر کردار باشد گوش بر گفتار نیست

تا شدم عاشق ندیدم یک نفس آسودگی

آفتاب عاشقان را سایة دیوار نیست

بخت بی‌باکانه هر سر می‌خرامد بی‌نقاب

خاطرش جمع است کس را دیدة بیدار نیست

عشق او آهسته می‌گوید به آواز بلند

هر که کاری دارد او را با غم ما کار نیست

بیقراران را به پای ضعف مانند غبار

بر هوا رفتار هست و بر زمین رفتار نیست

چون سبکروحی دلیلی نیست عشق پاک را

کوه اگر عاشق شود بر خاطر کس بار نیست

در دیار عشق اگر امروز می‌جنبد سری

شور منصوری چرا در پای تخت دار نیست!

سرمة بیگانگی از دیده تا شستم به خون

هر کجا دیدم به غیر از جلوة دلدار نیست

یک قدم تا برنگردی سیر نتوانیش دید

زانکه جز نزدیکی اینجا مانع دیدار نیست

مردمان در خواب آسایش ز غفلت رفته‌اند

گر مسیحا درد نشناسد کسی بیمار نیست

از من ای فیّاض اگر منصور را دیدی بگو

عکس بر آیینه افتادست رنگ یار نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode