گنجور

 
فیاض لاهیجی

شور جنونم از سر این بخت شوم رفت

فرّ همای عشق به تاراج بوم رفت

با کشت ما که آبخورش آتش دلست

سرگرم شد سموم و ستم بر سموم رفت

فال خرابی غم او می‌زند دلم

آسودگی ز طالع این مرزوبوم رفت

افکند سایه بار غمت بر وجود ما

آتش دگر به تربیت شمع و موم رفت

فیّاض تا چه فتنه دهد روزِ خطِّ یار

اینک سپاه زنگ به تاراج روم رفت