گنجور

 
فیاض لاهیجی

چه شد که عشوه دگر مست خویشتن‌داریست

کرشمه صید فریبی نگاه پرکاریست

بلا به چین سر زلف غمزه زندانیست

اجل به سایة مژگان ناز زنهاریست

مدار ناله به مرغوله‌های زنجیرست

قرار گریه به پیمانه‌های سرشاریست

من از تبسّم مژگان ناز دانستم

که زخم تیر نگاه تو در دلم کاریست

دگر به پیش تو خود را به خواب می‌بینم

ندانم این‌که به خوابست یا به بیداریست

جهانیان همه حیران کار و بار منند

کسی که کار من آسان گرفته دستاریست

هوای چشم تو پنهان نمی‌توان کردن

که جلوة گل مستی همیشه دشواریست

شد از ادای زلیخا و یوسف این معلوم

که حسن پرده‌نشین است و عشق بازاریست

دمید سبزة خط گرد عارضش فیّاض

تو فارغی و هنوز اول گرفتاریست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode