گنجور

 
فیاض لاهیجی

یک نظر کرد و از آن صد گونه استغفار داشت

آفتاب عاشقان دایم ز گرمی عار داشت

کار من از سازگاری بی‌گره هرگز نبود

دایم این سررشته پیوندی به زلف یار داشت

بوی یوسف در چمن امروز ارزانست باز

غنچه شب گویا نسیم پیرهن در بار داشت

عکس رخسار که یارب در چمن افتاده بود!

کش تماشای گل امشب نشئه دیدار دیدار داشت

با تو گل شب در چمن طوفان آتش کرده بود

لیک بی من صوت بلبل نشئه‌ای در کار داشت

دوش کامد کم درنگ من برون از سیر گل

غنچه را دیدم که در دل حسرت بسیار داشت

گرنه از رشک تو خونش در تن آتش گشته بود

شمع در مجلس چرا مژگان آتشبار داشت؟

کفر می‌افزود چندانی که دینم می‌فزود

سبحه در دستم مگر خاصیّت زنّار داشت!

خاطر فیّاض دوش آیینة جانانه بود

هر چه من می‌‌خواستم نازش همان در بار داشت