سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
... هر کس نشان نیافت از این راه بر کران
آن مرد غرقه گشته به دریا کجا شود
در کوی آدمی نتوان جست راه دین ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹
... من چه گویم زبان گویا هم
در دریا غلام خنده تست
ای شکر لب چه در ثریا هم
کوه آتش همیشه همره تست
کوه آتش مگو که دریا هم
از قرینان نکوتری چون ماه ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶
... دل همی گوید گر او سادست ما هم ساده ایم
لعل پاش و در فشانیم از دو دریا و دو کان
تا اسیر آن دو لعل و آن دو تا بیجاده ایم ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸
... هر سه را بر دار کن وز کوی معنی دار زن
گوهر بیضات باید خدمت دریا گزین
ور عقیق و لعل خواهی تکیه بر کهسار زن ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳
... چون مسلم زمزم و خانی ترا شد زان سپس
قصه دریا رها کن مدحت خانی مکن
از سنایی حال و کار نیکوان بررس به جد ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹
... آب و آتش آشنا را داند از نشناخته
یاد کن آن مرد را کو پای در دریا نهاد
از پسش دشمن همی آمد علم افراخته ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹
... کی سزاوار هوای رخ جانان باشی
در دریا تو چگونه به کف آری که همی
به لب جوی چو اطفال هراسان باشی ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - در تفسیر چند سوره و نعت رسول اکرم و مدح قاضی عبدالودود
... ما ترا کردیم با همشهریانت آشنا
غرقه دریای حیرت خواستی گشتن ولیک
آشنایی ما برونت آورد ازو بی آشنا ...
... هر شقی کز آتش خشم تو گردد کام خشک
بر لب دریا به جانش آب نفروشد سقا
لاف نحن الغالبون بسیار کس گفتند لیک ...
... زرق سیماب و رسن هرگز کجا ماندی بجای
چون برآید ناگه از دریای قدرت اژدها
گه طلب کن بی سراج ماه در صحرای خوف ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در پاسخ قصیدهٔ عارف زرگر
... پای روح الله ازین بر دوخت نعلین هوا
دانه در در بن دریای الا الله درست
لاالهی غور باید تا برآرد بی ریا ...
... یا برون از حلقه نظاره چون طفلان دوتا
غوطه خورده در بن دریا دو تن در یک زمان
این در اشکار نهنگ افتاده و آن اندر ضیا ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مقام اهل توحید
... گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ
نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا
نبود از خواری آدم که خالی گشت ازو جنت ...
... شهادت گفتن آن باشد که هم ز اول در آشامی
همه دریای هستی را بدان حرف نهنگ آسا
نیابی خار و خاشاکی در این ره چون به فراشی ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در توحید
... شد غرقه بحری که ندید ایچ کران را
آن ابر درر بار ز دریا که برآید
پر کرده ز در و درم و دانه دهان را ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸
... رویت چو طاها طاهرست و اللیل مویت ظاهرست
امر لعمرک ناظرست دریا ک پاک آمد لقب
برنه قدم ای شمع دین بر شهپر روح الامین ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹
... باد بهاری خویش او ناورد و جولان کیش او
صحرا و دریا پیش او چون مهره پیش بوالعجب
از نعل او پر مه زمین و ز گام او کوته زمین ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ - در جواب قصیدهٔ علیبن هیصم
... اگر چند باران ز ابرست لیک
ز دریا فراموش کردن خطاست
ثنا و ثواب جزیل و جمیل ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳
... مجد کو تا گویدش کز راه برد
ای همه دریا چه خواهی کردنم
وی همه گردون چه خواهی کرد گرد ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در ستایش شعر خویش گوید
... سخن را راه تنگ آمد نگنجد در سخن هرگز
اگرچه در فراخی ره چو دریای عمان دارد
هر آنکو وصف خود گوید همی احوال خود خواهد ...
... کجا کس انگبین دارد مگس بر گرد خوان دارد
چو من شست اندر آویزم به دریا اندر آویزد
به کام و حلق آن ماهی که بر پشت این جهان دارد ...
... چرا چندین عجب داری که نادانی فغان دارد
ز دریای محیط عقل جیحون معانی را
سوی کشتی روحانی زبان من روان دارد ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - در مدح خواجه عمید ثقةالملک، طاهر
... همه زرین بخار خواهد کرد
آتش خشمت آب دریا را
همچو آتش نزار خواهد کرد ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰ - در مدح امیر بار سلطان
... چون زمان برقرار خواهد کرد
بی قراران سبز دریا را
چون زمین بردبار خواهد کرد ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱ - سخنی از میراث استادان
... مصاف هستی و مستی همه بر هم زدن گیرد
نگردد دامن ره رو به آب هفت دریا تر
همه او گردد از معنی چو ترک ما و من گیرد ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - و ایضا در مذمت دنیا جویان
... کز لعابش انگبین ناب جان پرور برند
جانور بسیار دیدستم به دریاها ولیک
چون صدف نبود که غواصان ازو گوهر برند ...
... کو نشانی تا ترا باری سوی دلبر برند
این جهان دریا و ما کشتی و زنهار اندرو
تا نه پنداری که کشتیها همه همبر برند ...
... کشتیی را باز از پیش بلا لنگر برند
کشتیی را غرق گردانند در دریای غیب
کشتیی را هم ز صرصر تا در معبر برند ...