گنجور

 
۹۲۶۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳۲

 

... که من از راستی چون شمع آتش در دهان دارم

نرفتم گرچه زیر بار خلق از گرم رفتاری

ز نقش پا چراغی پیش راه کاروان دارم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۶۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳۵

 

... که هم در مصرم و هم در جای بیت الحزن دارم

غبارآلود کرد آیینه صبح قیامت را

که دارد این زبان شکوه پردازی که من دارم ...

... سخن رو در من آورده است و من رو در سخن دارم

نه خارم کز وجود من گلستان ننگ بار آرد

عقیق نامدارم حق شهرت بر یمن دارم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۶۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۴۲

 

... که در هر رخنه دیوار آهی در کمین دارم

دمی صد بار در اشک را بر چشم می مالم

تهیدستم چه سازم یادگار دل همین دارم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۶۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۵۱

 

... ز کوه قاف پشت خود چو عنقا برنمی دارم

به این شادم که بر دلها نیم بار از گرانجانی

اگر باری ز بی برگی ز دلها برنمی دارم

درین دریا نباشد یک صدف بی گوهر عبرت ...

صائب تبریزی
 
۹۲۶۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۵۵

 

... ز آسیب چه خس پوش بر جان بیش می لرزم

عزیزی خواری و خواری عزیزی بار می آرد

در آغوش پدر از چاه و زندان بیش می لرزم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۶۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۵۹

 

... سپهر از کجرویها توتیا کرد استخوانم را

چو بارم آرد شد دیگر چرا در آسیا باشم

اگر چه سایه ام منشور دولت در بغل دارد ...

... همان بهتر کز این محفل برآیم آستین افشان

که بار گردن خلقم اگر دست دعا باشم

اگر چه سنگ را در ناله آرد بار درد من

فتد چون سیل اگر بر کوه راهم بی صدا باشم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۶۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۶۲

 

نشد سروی درین بستانسرا یک بار همدوشم

ز آتش طلعتی روشن نشد محراب آغوشم

سرآمد گرچه در آغوش سازی عمر من چون گل

نشد یک بار دربرآید آن سرو قباپوشم

سراپایم چو ساغر یک دهن خمیازه می گردد ...

... که در روز سیاه خط شود از دل فراموشم

اگرچه می توانم زیر بار عالمی رفتن

گرانی می کند دست نوازش بر سر دوشم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۶۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۶۶

 

... خجل چون کوهکن زین بازی طفلانه خویشم

ز بار دل سبک سازم اگر دوش دو عالم را

همان در زیر بار همت مردانه خویشم

چو خون شد مشک ممکن نیست دیگر بار خون گردد

عبث در فکر اصلاح دل دیوانه خویشم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۶۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۷۴

 

... زبیتابی همان بر گرد او چون سایه می گردم

اگرچه بوی گل بر خاطرش بارست می دانم

ز کوشش بی قضای آسمانی کار نگشاید ...

... وگرنه دوری از معشوق دشوار است می دانم

نمی دانم چها در بار دارد جلوه یوسف

به صد جان گر خرد مفت خریدارست می دانم ...

... ندارد تنگنای خاک صایب اینقدر شکر

نی کلک تو از جایی شکربارست می دانم

صائب تبریزی
 
۹۲۷۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۷۷

 

... که از جا رفتن دل را من استقبال می دانم

بغیر از زیر بار عشق در زیر فلک هر کس

که زیر بار دیگر می رود حمال می دانم

جنونی کز حصار شهر نتواند برون آمد

من صحرانشین بازیچه اطفال می دانم

غبار کلفت از معموره جسم آنقدر دارم

که جغد مرگ را مرغ همایون فال می دانم ...

... ندارد فال بد راه سخن در بزم خرسندی

اگر ادبار رو آرد به من اقبال می دانم

سری از پیچ و تاب زلف او بیرون نمی آرم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۷۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۸۷

 

... گلی کز حسن روزافزون آن دلدار می چینم

به جای خویشتن باشد اگر صد بار می چینم

ادب پرورده عشقم ندارد دست گستاخی ...

... ز خارستان دنیا نیست بر خاطر مرا زخمی

که از باریک بینی گل ز نیش خار می چینم

همان ریزند خار از ناسپاسیها به چشم من ...

صائب تبریزی
 
۹۲۷۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۸۹

 

نه رنگ و بو درین گلشن نه برگ و بار می خواهم

سرآزاده ای چون سرو ازین گلزار می خواهم ...

... نمی سازم به سنگ کم سبک میزان همت را

مراد هر دو عالم را ازو یکبار می خواهم

به آب تلخ دریا لب نسازدتر غرور من ...

صائب تبریزی
 
۹۲۷۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۰۳

 

... این گره را به عزیزی چو گهر برداشته ام

بر گرانباری من رحم کن ای سیل فنا

که من این بار به امید تو بر داشته ام

شوخی عشق به بازار دوانده است مرا ...

صائب تبریزی
 
۹۲۷۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱۲

 

... مردم از بس که پی آتش سودا رفتم

منم آن سیل که صد بار شدم زیر و زبر

تا از این وادی خونخوار به دریا رفتم ...

... من که از کار ز حسن چمن آرا رفتم

درد عشق است خداداد و گر نه صد بار

من بیچاره به دریوزه دلها رفتم

صائب تبریزی
 
۹۲۷۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱۶

 

... من ز گرداندن رو در دل دنیا کردم

نشد از ابر گهر بار صدف را روزی

آنچه من جمع ز دریوزه دلها کردم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۷۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱۷

 

... من قناعت به همین آبله پا کردم

سفری را که توان گفت به دل بار نبود

سفر بیخودیی بود که تنها کردم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۷۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۲۰

 

... این که عمرم همه در مرحله پیمایی رفت

کاش یک بار هم از خویش سفر می کردم

یاد عهدی که به اکسیر قناعت صایب ...

صائب تبریزی
 
۹۲۷۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۲۸

 

... دست اگر از دهن خود چو جرس بردارم

عشق خواهد ز هوس کرد سبک بار مرا

از ره سیل چه افتاده که خس بردارم ...

... در شبستان جهان روشن از آنم چون صبح

که غبار از دل عالم به نفس بردارم

بلبلی نیست درین باغ ز من قانع تر ...

صائب تبریزی
 
۹۲۷۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۴۱

 

... هر که را درد دلی هست به من شرح دهد

هر که را بار گرانی است منش حمالم

گه به خاکم کشد و گاه به خون غلطاند ...

صائب تبریزی
 
۹۲۸۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵۰

 

... من نه آنم که به شیرازه محشر صایب

جسم ویران شده را بار دگر جمع کنم

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۶۲
۴۶۳
۴۶۴
۴۶۵
۴۶۶
۶۵۵