شبستان جهان را روش از صدق بیان دارم
که من از راستی چون شمع آتش در دهان دارم
نرفتم گرچه زیر بار خلق از گرم رفتاری
ز نقش پا چراغی پیش راه کاروان دارم
به زخمی چون توانم شد از آن ابرو کمان قانع
که من در خاک صد صبح امید از استخوان دارم
مرا سیراب از صحرای محشر می برد بیرون
عقیقی کز خیال لعل او زیر زبان دارم
تو ای شبنم وصال مهر تابان را غنیمت دان
که من بال و پری لرزانتر از برگ خزان دارم
نلرزم چون زر کامل عیار از صیرفی برخود
که من بر کوه پشت خود ز سنگ امتحان دارم
مرا چون سرو بی حاصل از آزادی بس این حاصل
که برگ عیش ایام بهاران در خزان دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساسات خود از راستی و صداقت میپردازد و خود را با شمعی میسازد که از صداقت میسوزد. او در عین تحمل سختیها و فشارهای اجتماعات، چراغی از امید و راهنمایی برای خود دارد. شاعر به غم و درد ناشی از عشق اشاره میکند و از زیباییها و امیدهایی که در دل دارد، سخن میگوید. او به یادآوری میکند که باید از لحظات ارزشمند عشق لذت برد و بر ارادهاش در مواجهه با چالشها تاکید کرده، خود را چون سروی مستقل میداند، گرچه در کنار مشکلات زندگی، آرامش و شادابی را در قلبش حفظ کرده است.
هوش مصنوعی: من در تاریکیهای این جهان با سخن راست چون شمعی که نور میافشاند، روشنی میآورم و از حقیقتی که در وجودم دارم، همچون آتش در دل خود، آگاه هستم.
هوش مصنوعی: من نرفتم، هرچند که تحت فشار مردم بودم. از نشانههایگذشتهام، نوری برای روشنگری مسیر کاروان به همراه دارم.
هوش مصنوعی: من از زیبایی و جذابیت تو به حدی دلزده و خسته شدهام که اگر حتی زخمی از آن بیفتم، باز هم نمیتوانم به آن ابرو و کمان تو دل ببندم. زیرا من در دل خاک، امیدهای زیادی دارم که از جانم زیا تر هستند.
هوش مصنوعی: من را از روز قیامت به سوی آرامش میبرد، عقیقی که در ذهنم دارم و شیرینیاش را زیر زبان حس میکنم.
هوش مصنوعی: ای شبنم، از دیدار خورشید بهرهوری کن، زیرا من حالتی ناپایدارتر از برگهای پاییزی دارم.
هوش مصنوعی: نگران نباش به خاطر مشکلاتی که ممکن است پیش بیاید، چرا که من تجربه و قدرت لازم را برای مقابله با چالشها دارم. در درون من، استحکام و ارزش واقعی وجود دارد که میتواند هر آزمایش و سختیای را تحمل کند.
هوش مصنوعی: من مانند سروی بیثمر، از آزادی به همین مقدار راضیام که در فصل خزان، هنوز برگهای شادی روزهای بهار را دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرم سبزست و لب خندان و عیش جاودان دارم
مکانم را چه میپرسی؟ مکان در لامکان دارم
اگر بالای هر دونی نشینم طعنه کمتر زن
که من بالای هفت اختر مکان و آشیان دارم
مرا گویی که: گنج جاودانی در تو مکنونست
[...]
ز هجران مرده ام جانا نپنداری که جان دارم
به مضراب غمت چون چنگ بی جان این فغان دارم
نه تن دان این که می بینی پی قوت سگان تو
کشیده در درون پوست مشتی استخوان دارم
ز تو نبود تهی یک لحظه بیرون و درون من
[...]
حدیث سوز دل چون شمع از آن معنی گران دارم
که نَبْوَد زَهرهٔ گفتن گر از لب بر زبان دارم
کیم آتش نشاند دیده زان اشکی که میریزم
که آن آتش که جان سوزد درون استخوان دارم
ز شوخی میکنی آزار دلهای حزین و من
[...]
نه از تیری که بر دل میزنی چندین فغان دارم
سوی خود میکشی ای ناله از رشک کمان دارم
بزن تیری و از ننگ من ایمن شو چو می دانی
نخواهم کرد ترک عاشقی چندانکه جان دارم
ز بهر تیر او از خاک من سازند آماجی
[...]
بکش خنجر که جان بهر تو ای نامهربان دارم
تو خنجر در میان داری و من جان در میان دارم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.