گنجور

 
۹۲۲۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷۹

 

... آتش می شد دلیل کاروان توبه ام

بار دیگر دختر رز برد از راهم برون

تا چه خواهد کرد این ظالم به جان توبه ام ...

صائب تبریزی
 
۹۲۲۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۸۷

 

... شد نفس انگشت زنهار از دهان تلخ من

تاازان لبهای شکر بار دورافتاده ام

نیست ممکن بازگشت من به عمر جاودان

این چنین کز بزم او این بار دور افتاده ام

پیرکنعان چون به من در گریه همچشمی کند ...

صائب تبریزی
 
۹۲۲۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۸۸

 

... بر سر ره چون کلید اهل فال افتاده ام

صحبت من نیست بار خاطر نازکدلان

هرکجا افتاده ام خوشتر ز خال افتاده ام ...

صائب تبریزی
 
۹۲۲۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹۱

 

... چون کنم در خانه دل آنچه بود آورده ام

از سفر می آیم و لخت جگر دارم به بار

مجمر خود را بشارت ده که عود آورده ام ...

صائب تبریزی
 
۹۲۲۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹۴

 

... سال ها شد این لباس عاریت را کنده ام

گرچه برگ من زبان شکر و بار افتادگی است

همچنان از حسن سعی باغبان شرمنده ام ...

صائب تبریزی
 
۹۲۲۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳۲

 

... گل افتد از پنبه راحت به چشم داغ من

زیر بار چوب نرمیهای مرهم نیستم

یک سر سوزن تعلق نیست با دنیا مرا ...

صائب تبریزی
 
۹۲۲۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳۴

 

... می کنم گوهر به همت اشک تلخ خویش را

چون صدف در زیر بار ابرنیسان نیستم

می رسانم خانه آیینه خود را به آب ...

... هر زمان در کوچه ای جولان وحشت می زنم

همچو مجنون بار دوش یک بیابان نیستم

نیست از دار فنا اندیشه منصور مرا ...

صائب تبریزی
 
۹۲۲۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳۸

 

... با زبردستی سپهراهنین پی برنداشت

از امانت بار سنگین که من برداشتم

شکوه از راه درشت عشق کافر نعمتی است ...

صائب تبریزی
 
۹۲۲۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۵۹

 

حنظل افلاک شکر بار باشد صبحدم

شاخ خشک کهکشان پربار باشد صبحدم

آفتاب فیض حق از رخ نقاب افکنده است ...

... ابروی دیده بیدار اشک حسرت است

وقت چشمی خوش که طوفان بار باشد صبحدم

رحمت حق مرهم کافور سامان می دهد ...

صائب تبریزی
 
۹۲۳۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶۱

 

... می خوردم بر یکدگر از جنبش مژگان او

من که چندین بار تنها بر صف محشر زدم

درسواد آفرینش هیچ کس در خانه نیست ...

صائب تبریزی
 
۹۲۳۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶۳

 

... من که بودم گردباد این بیابان عافیت

چون ره خوابیده بار خاطر صحرا شدم

در کنار لاله و گل دارم آتش زیرپا ...

صائب تبریزی
 
۹۲۳۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷۶

 

تا به کی بار دل از گردون بی حاصل کشم

استخوانم توتیا شد چند بار دل کشم

هستی موهوم ما موج سرابی بیش نیست ...

... هر نفس چون بحر دامن از کف ساحل کشم

تا کمر دل در غبار جسم پنهان گشته است

کو چنان دستی که این آیینه را از گل کشم ...

... با کدام امید من آواز در محفل کشم

من که دیدم بارها از رخنه دل کعبه را

خاک در چشمم اگر دست از رکاب دل کشم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۳۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷۸

 

... ناز یکرنگان ازین گل های رعنا می کشم

استخوان بختیان چرخ را سازد غبار

آنچه من از بار غم در عشق تنها می کشم

بر فنای زنگ و بو بسیار می لرزد دلم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۳۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷۹

 

... جان چو فربه گشت دست از جسم لاغر می کشم

زلف او از بار دل بر خاک افتاده است و من

از تهید ستی دل از دست صنوبر می کشم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۳۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸۱

 

... رشته خود را برون زین چشم سوزن می کشم

کشتی از بی لنگریها می رود در زیر بار

از سبک سنگی گرانی چون فلاخن می کشم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۳۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸۳

 

... چون ترازو از دو سر دایم گرانی می کشم

زندگی بی دوستان چون خضر بار خاطرست

تلخی مرگ از حیات جاودانی می کشم ...

... من ز کار خویش دست از کاردانی می کشم

می کند ذوق سبک باری گرانان را سبک

بر امید مرگ ناز زندگانی می کشم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۳۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۰

 

... تا نگردیده است از خط تنگ وقت آن دهان

بوسه ای زان لعل شکربار می خواهد دلم

مست و خواب آلود اگر گردد دچار من شبی

خون خود زان لعل گوهربار می خواهد دلم

روی حرفم چون قلم با لوح های ساده است ...

... پیش همت از ادب دور است تکرار سؤال

هردو عالم را از او یک بار می خواهد دلم

مرهم راحت مرا در خواب بی دردی فکند ...

... لنگر از عمر سبک رفتار می خواهد دلم

توبه مستی و مخموری ندارد اعتبار

فرصتی از بهر استغنار می خواهد دلم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۳۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱۹

 

... خشت را آواره از بالای این خم می کنم

خنده و جان بر لبم یک بار می آید چو برق

ابر می گرید به حالم چون تبسم می کنم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۳۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳۶

 

... بر خدنگ راست کیشش دل چو پیکان بسته ایم

دست دریا زیر بار گریه خونین ماست

ما حنای رنگ بست دست مرجان بسته ایم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۴۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۴۰

 

... قطره آبیم در حبس گهر افتاده ایم

بی بری بر خاطر آزاده ما بار نیست

ما درین معنی ز سرو آزادتر افتاده ایم ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۶۰
۴۶۱
۴۶۲
۴۶۳
۴۶۴
۶۵۵