گنجور

 
صائب تبریزی

ترک سر کردم زجیب آسمان سر برزدم

بی گره چون رشته گشتم غوطه در گوهر زدم

تن پرستی پرده بینایی من گشته بود

شمع عریان بود چون آتش به بال و پر زدم

صبح محشر عاجز از ترتیب اوراق من است

بس که خود را در سراغ او به یکدیگر زدم

شد دلم از خانه بی روزن گردون سیاه

همچو آه از رخنه دل عاقبت بر در زدم

تنگ گیری بر من ای گردون عاجز کش بس است

سوختم از بس نفس در زیر خاکستر زدم

آن سیه رویم که صد آیینه را کردم سیاه

وز غلط بینی در آیینه دیگر زدم

سعی بی قسمت پریشانی دهد بر ورنه من

قطره در ظلمات هستی بیش از سکندر زدم

چون کف دریا پریشان سیر شد دستار من

بس که چون دریا کف از شور جنون بر سر زدم

در میان آتش سوزان نشستم تا کمر

تادمی خوش در بساط خاک چون مجمر زدم

بی تو رضوانم به سیر گلشن فردوس برد

ناله ای کردم که آتش در دل کوثر زدم

می خوردم بر یکدگر از جنبش مژگان او

من که چندین بار تنها بر صف محشر زدم

درسواد آفرینش هیچ کس در خانه نیست

ورنه من چون مهر تابان حلقه بر هر در زدم

هر چه می آرد رعونت دشمن جان من است

تیغ خون آلود شد گرشاخ گل بر سر زدم

تلخی گفتار بر من زندگی را تلخ داشت

لب ز حرف تلخ شستم غوطه در شکر زدم

خاک شد در زیر اوراق پر و بالم نهان

در تمنای تو از بس گرد عالم پرزدم

سوز دل را تشنگی دست از گریبان بر نداشت

ساغر تبخال را چندان که برکوثر زدم

این جواب آن که می گوید نظیری در غزل

تا کواکب سبحه گردانید من ساغر زدم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۰۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
نظیری نیشابوری

شب در بتخانه ای را با دو چشم تر زدم

کعبه در لبیک آمد حلقه تا بر در زدم

همچو مرغ تیزپر رفتم به سوی آفتاب

آنقدر کز گرمیش آتش به بال و پر زدم

ظرف من سربسته بود و سیل بخشش تندرو

[...]

صائب تبریزی

غوطه در آتش زدم از آب حیوان سر زدم

سنگ بر آیینه اقبال اسکندر زدم

جز در دولتسرای دل درین عبرت سرا

بانگ نومیدی برآمد هر در دیگر زدم

آن سپند کلفت آلودم در آتشگاه عشق

[...]

طغرای مشهدی

برنیاوردم سری از کهنه اوراق فلک

پشت دستی همچو ماه نو برین دفتر زدم

پی نمی بردم به مقصد، بی سفر کردن ز خویش

همچو آب از خود گذشتم، غوطه در گوهر زدم

فیاض لاهیجی

در ره او هر دو عالم را به یکدیگر زدم

نه فلک را درنوردیدم که دامن بر زدم

بر در دولت سرای یأس رفتم شب به عجز

باز می‌شد تا در فیض سحر من در زدم

زخم‌های دل به این بی‌طاقتی چون به شود!

[...]

بیدل دهلوی

بیخودی‌ کردم ز حسن بی حجارش سر زدم

از میان برداشتم خود را نقابی بر زدم

وحشتم اسباب امکان را به خاکستر نشاند

چون‌ گل از پرواز رنگ آتش به بال و پر زدم

سینه لبریز خراش زخم ناخن ساختم

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه