گنجور

 
صائب تبریزی

از سبک‌روحی ز بوی گل گرانی می‌کشم

از پری آزار سنگ از شیشه جانی می‌کشم

چون نگردد استخوان در پیکر من توتیا

سال‌ها شد کز گران‌جانان گرانی می‌کشم

از غم دنیا و عقبی یک نفس فارغ نیم

چون ترازو از دو سر دایم گرانی می‌کشم

زندگی بی‌دوستان چون خضر، بار خاطرست

تلخی مرگ از حیات جاودانی می‌کشم

آن سبک‌روحم درین وادی که چون موج سراب

کلفت روی زمین از خوش‌عنانی می‌کشم

دست و پا گم می‌کنم زان نرگس نیلوفری

من که عمری شد بلای آسمانی می‌کشم

خط مرا چون آن لب جان‌بخش می‌بخشد حیات

از سیاهی ناز آب زندگانی می‌کشم

از دهان باز شد گنجینه گوهر صدف

من به دریا تشنگی از بی‌دهانی می‌کشم

می‌گذشتم پیش ازین از ماه کنعان بسته چشم

ناز یوسف این زمان از کاروانی می‌کشم

می‌کشم گر در جوانی آه افسوس از جگر

نیل چشم زخم بر روی جوانی می‌کشم

عجز در کاری که نتوان پیش بردن قدرت است

من ز کار خویش دست از کاردانی می‌کشم

می‌کند ذوق سبک‌باری گرانان را سبک

بر امید مرگ، ناز زندگانی می‌کشم

سخت‌جانی نیست از دل‌بستگی با جان مرا

تیغ او را بر فسان از سخت‌جانی می‌کشم

حسن گندمگون اگر صائب نباشد در نظر

رخت بیرون از بهشت جاودانی می‌کشم