بیتن خاکی چو نام نیکمردان زندهام
سالها شد این لباس عاریت را کندهام
گرچه برگ من زبان شکر و بار افتادگی است
همچنان از حسن سعی باغبان شرمندهام
بس که چون یوسف گران بر خاطراخوان شدم
از وطن هرکس مرا آزاد سازد بندهام
مطلبم زین نعل وارون جز تلاش نام نیست
چون عقیق از نام در ظاهر اگر دل کندهام
چون قلم تنگ بر من از سیهکاری جهان
نیست جز یک پشت ناخن دستگاه خندهام
نیست صائب غیر آه ناامیدی خوشهاش
تخم امیدی که من در شورهزار افکندهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار به موضوعاتی چون هویت، تلاش و ناامیدی میپردازد. او خود را همچون نام نیکمردان زنده میداند و لباس عاریتی که به تن دارد را سالهاست کنار گذاشته است. با وجود اینکه از زیبایی و تلاش باغبان شرمنده است، خودش را در حالتی از آزادگی و بندگی میبیند که از وطن دور شده است. او بیان میکند که تلاشش تنها به نام محدود میشود و با وجود سختیها، امیدش را در دنیای غمانگیز حفظ کرده است. در نهایت، ناامیدی را تنها احساس خود مینامد و بر بیثمری تلاشهایش در جستجوی امید تأکید میکند.
هوش مصنوعی: من بدون بدن خاکی، با نام نیکوکاران زندهام. سالهاست که این لباس امانتی را از تن خارج کردهام.
هوش مصنوعی: هرچند که برگ من شیرینی و زیبایی خاصی دارد و نشانهی تواضع من است، اما من هنوز از زیباییهای تلاش باغبان شرمگین هستم.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیتی که دارم، مانند یوسف که برای دیگران ارزشمند است، از وطن دور افتادهام. هرکس بتواند مرا از این وضعیت نجات دهد، من او را از صمیم قلب خدمت میکنم و بندهی او میشوم.
هوش مصنوعی: موضوع من در اینجا بیشتر از تلاش و کوشش چیزی نیست، مانند عقیق که فقط در ظاهر زیبایی دارد. اگر از دل چیزی را رها کردهام، به خاطر آن زحمت است.
هوش مصنوعی: وقتی میبینم که جهان چه مشکلات و سختیهایی دارد، احساس میکنم که در زندگیام فقط میتوانم به اندازهی یک پشت ناخن خوشحال باشم.
هوش مصنوعی: من فقط آه ناامیدی را دارم و هیچ چیز دیگری نیست. اما در دل این شورهزار، دانهای از امید را که کاشتهام، حمل میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زندهام
ور چه آزادم ترا تا زندهام من بندهام
مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل
نیست روی رستگاری زو مرا تا زندهام
از هوای هر که جز تو جان و دل بزدودهام
[...]
من که چون شمع از غمت با سوز دل در خندهام
نیست تدبیری به غیر از سوختن تا زندهام
همچو مجمر، سینهای پرآتش و انفاس خوش
همچو ساغر، با دل پرخون و لب پرخندهام
گر به شمشیر سیاست مینوازی، حاکمی
[...]
نیستم چون یار ترکیگو ولی تا زندهام
چشم ترک و لعل ترکیگوی او را بندهام
ریزم از شیرینزبانی در سخن شکر ولی
پیش آن لب از زبان خویشتن شرمندهام
نیست این شکل هلالی زخم ناخن بر تنم
[...]
همدمان رفتند و من از همرهان وامانده ام
میرم از این غم که بی یاران چرا من زنده ام
تاب وصلم نیست ایمه چون زیم در هجر تو
وای بر مردن چو من در زندگی وامانده ام
داغ سودای غمت دیوانه کردم ای پری
[...]
دل ز کار و بار عالم سر به سر برکندهام
میکشم بار غمت از جان و دل تا زندهام
گرچه می گردد صراحی دم به دم بر جان من
چون قدح خونم خورد آن لعل من در خندهام
نی شکر اشکسته شد آنگه ز لعلت کام یافت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.