گنجور

 
صائب تبریزی

بی‌تن خاکی چو نام نیکمردان زنده‌ام

سال‌ها شد این لباس عاریت را کنده‌ام

گرچه برگ من زبان شکر و بار افتادگی است

همچنان از حسن سعی باغبان شرمنده‌ام

بس که چون یوسف گران بر خاطراخوان شدم

از وطن هرکس مرا آزاد سازد بنده‌ام

مطلبم زین نعل وارون جز تلاش نام نیست

چون عقیق از نام در ظاهر اگر دل کنده‌ام

چون قلم تنگ بر من از سیه‌کاری جهان

نیست جز یک پشت ناخن دستگاه خنده‌ام

نیست صائب غیر آه ناامیدی خوشه‌اش

تخم امیدی که من در شوره‌زار افکنده‌ام

 
 
 
سنایی

برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده‌ام

ور چه آزادم ترا تا زنده‌ام من بنده‌ام

مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل

نیست روی رستگاری زو مرا تا زنده‌ام

از هوای هر که جز تو جان و دل بزدوده‌ام

[...]

امیر شاهی

من که چون شمع از غمت با سوز دل در خنده‌ام

نیست تدبیری به غیر از سوختن تا زنده‌ام

همچو مجمر، سینه‌ای پرآتش و انفاس خوش

همچو ساغر، با دل پرخون و لب پرخنده‌ام

گر به شمشیر سیاست می‌نوازی، حاکمی

[...]

جامی

نیستم چون یار ترکی‌گو ولی تا زنده‌ام

چشم ترک و لعل ترکی‌گوی او را بنده‌ام

ریزم از شیرین‌زبانی در سخن شکر ولی

پیش آن لب از زبان خویشتن شرمنده‌ام

نیست این شکل هلالی زخم ناخن بر تنم

[...]

اهلی شیرازی

همدمان رفتند و من از همرهان وامانده ام

میرم از این غم که بی یاران چرا من زنده ام

تاب وصلم نیست ایمه چون زیم در هجر تو

وای بر مردن چو من در زندگی وامانده ام

داغ سودای غمت دیوانه کردم ای پری

[...]

شاهدی

دل ز کار و بار عالم سر به سر برکنده‌ام

می‌کشم بار غمت از جان و دل تا زنده‌ام

گرچه می گردد صراحی دم به دم بر جان من

چون قدح خونم خورد آن لعل من در خنده‌ام

نی شکر اشکسته شد آنگه ز لعلت کام یافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه